.وضع سياسي، اقتصادي و اجتماعي ايران در عهد قاجاريه و نفوذ روزافزون قدرتهاي استعماري
اشاره
براي اطلاع از هدفهاي سياسي و اقتصادي كشورهاي استعماري در يكي دو قرن اخير، و آشنا شدن با اوضاع اجتماعي، اقتصادي و سياسي ايران، و بيتوجهي سلاطين قاجاريه و اكثر زمامداران اين سلسله، به وضع اسفناك كشور در آغاز قرن نوزدهم ميلادي، صفحهيي چند از كتاب انگليسيها در ميان ايرانيان اثر دنيس رايت را عينا نقل ميكنيم:
وظايف يك مأمور سياسي در آغاز قرن نوزدهم
در كتاب انگليسيها در ميان ايرانيان اثر دنيس رايت (كه مربوط به دوره قاجاريه از 1921- 1809 ميلادي) است، «اوزلي» «1» به عنوان سفير فوق العاده و تام الاختيار، از طرف دولت بريتانيا و كمپاني هند شرقي مأموريت يافت كه در تمام زمينههاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و تاريخي ايران اطلاعات دقيقي فراهم آورده، به دولت متبوع خود تسليم نمايد: «منافع جديد دولت بريتانيا در ايران، در دستور العملهايي كه آن دولت در آستانه عزيمت اوزلي از لندن به وي داد به وضوح مندرج است، وي دستور يافت كه از هر آنچه در اختيار دارد استفاده كند تا «درباره امكانات نظامي و مالي پادشاهي ايران، محصولات عمده آن كشور، و وضع كشاورزي و بازرگاني و پيشهوري اطلاعات دقيقي فراهم آورد؛ به علاوه درباره آداب و رسوم و عوايد و تجارت و تاريخ و آثار
______________________________
(1).Ousely
ص: 266
باستاني ايران هرگونه اطلاعات قابل توجهي را جمعآوري نمايد. به او اختيار داده شد كه بدين منظور كاركناني را در اختيار و استخدام خود بگيرد و به منظور خريد كتب خطّي فارسي و عربي به قيمتهاي مناسب، براي (موزه بريتانيا) تا ششصد ليره در سال خرج نمايد. اوزلي همچنين دستور يافت، كه گياهان و بذرها و ريشههاي كمياب را براي باغ سلطنتي نباتات در «كيو» «1» واقع در حومه لندن جمعآوري كند. به او اختيار داده شد كه بدين منظور ... قطعه زميني از شاه ايران مطالبه نمايد و اجازه بگيرد در آن قطعه زمين كاخي بنا كند، قرار بر اين شد كه هزينه اين كار، منجمله هزينه تجهيزات و (مبلمان) از هشتهزار ليره استرلينگ تجاوز نكند، اين تصميم را بايد نتيجه ابتكار خود اوزلي دانست كه ظرف همان سال به وزارت خارجه پيشنهاد كرده بود كه براي سفير اقامتگاهي در تهران ساخته شود، تا مردم ايران از تداوم رابطه بريتانيا با ايران آگاه شوند.
در ماه مارس 1811، سر گور اوزلي و همسر و همراهانش به بندر بوشهر رسيدند.
جالب توجه است كه در اين كشتي غير از عدهيي كارمند و كارشناس يك رأس گاو جهت تأمين شير سفير و همراهانش، محلي را اشغال كرده بود ... ميرزا ابو الحسن فرستاده ايران به بريتانيا كه اكنون به كشور بازميگشت با هشت خدمتكار ايراني در همين كشتي بودند، علاوه بر اين دو افسر انگليسي و تعدادي گروهبان و مقداري اسلحه و مهمّات و چند هديه گرانبها براي شاه و شخصيّتهاي سياسي ايران و همچنين اثاثه لازم براي اقامتگاه سفير در اين كشتي قرار داشتند.
اين سفر تاريخي كه در آغاز قرن نوزدهم صورت گرفت، هفت ماه به درازا كشيد و چون همسر اوزلي حامله بود، به فوريّت عازم تهران نشد، بلكه هشت ماه پس از پياده شدن در خاك ايران، در ماه نوامبر 1811 به تهران رسيد.- يك تخت روان سر پوشيده، همسر اوزلي را به نوبت حمل ميكرد؛ باربران از بمبئي آمده بودند، با اينحال اين خانم قاعدتا بايد از سفر طولاني خود به شيراز آنهم در يكي از ناهموارترين راههاي مالرو و بعضي از پرتگاهترين گردنههاي كوهستاني ايران رنج فراوان برده باشد. دو كلفتي كه با او همراه بودند، با وضعي ناراحتتر از خود او سفر ميكردند، يعني بر كرسيهايي كه از دو پهلوي قاطر آويخته ميشدند و «كجاوه» نام داشتند مينشستند. بنابراين طبيعي بود كه اوزلي، همسر را براي استراحت و وضع حمل در شيراز نگاه دارد. سرانجام، مسافرين در ماه نوامبر 1811 يعني تقريبا 16 ماه پس از ترك انگلستان و بيش از هشت ماه پس از پياده
______________________________
(1).Kew
ص: 267
شدن در خاك ايران به تهران وارد شدند. و بيدرنگ اوزلي و همراهانش به فعاليّت سياسي وسيعي در دربار ايران مشغول شدند.» «1»
اين تلاشها كه براي مقابله با فعاليت سياسي روسهاي تزاري جريان داشت هرگز قطع نگرديد، در ماه فوريه 1823، «مك نيل» كه عازم بوشهر بود، خود را مجبور ديد كه با همسر حاملهاش بار ديگر به تبريز بازگردد ... «كجاوه حامل او روزي دوازده الي بيستبار از اسب فرو ميافتاد و در نتيجه او مجبور ميشد مسافت 5 الي 7 ميل را در حاليكه پايش تا زانو در برف يا گل فرو ميرفت طي كند.» «2»
تصويري از اوضاع اجتماعي ايران در عهد ناصر الدينشاه به قلم مادام ديولافوا
غير از اوزلي كه به اختصار از مسافرت او به ايران ياد كرديم، يك بانوي شجاع فرانسوي به نام مادام ديولافوا كه در سال 1881 در دوران سلطنت ناصر الدينشاه به ايران آمده است، از اخلاق و عادات مردم، وضع اقتصادي و اجتماعي ايران، خصوصيات راهها و وسايل ارتباطي، وضع رقّتبار زنان كه نيمي از جمعيت ايران را تشكيل ميدادند و از سير فرهنگ و تمدن ايران در طول تاريخ مطالب سودمندي به رشته تحرير درآورده است. وي در تبريز «از كثرت گدايان بدبخت و لاغر و ضعيفي كه از مردم تقاضاي صدقه ميكردند اظهار تأسف ميكند.» «3» و از خصوصيات كاروانسراهاي ايران و تعدادي از «نهصد و نود و نه» كاروانسرايي كه از عهد شاه عباس در گوشه و كنار ايران به يادگار مانده بود و از اتاقهاي مخروبه و پر حشره و آلودهيي كه در آنها مسافرين با دشواري زندگي ميكردند به تفصيل مطالبي مينويسد.
وي از كالسكهها، كجاوهها، ارّابهها، گاريها، الاغها و قاطرها و اسباني كه وسايل حمل و نقل آن دوران را تشكيل ميدادند، از راههاي صعب مالرو و از خطر حمله دزدان و از تفنگ و وسايل دفاعي كه اين زن و مرد فرانسوي شبوروز با خود حمل ميكردند، از غذاهاي خوب و گاه نامطبوعي كه در طي مسافرت يك ساله خود تناول كردهاند، از بناهاي تاريخي كه در نقاط مختلف ايران ديدهاند، از مشكلاتي كه براي زيارت اماكن متبركه تحمل كردهاند و از فحشها و ناسزاهايي كه از مردم متعصب، هنگام زيارت اماكن متبركه
______________________________
(1). دنيس رايت، انگليسيها در ميان ايرانيان، ترجمه لطفعلي خنجي، ص 25 و 26.
(2). همان كتاب ص 34 به بعد.
(3). سفرنامه ديولافوا، ترجمه فرهوشي، ناشر خيام، ص 46.
ص: 268
شنيدهاند و از مهمانيهاي مجللي كه در آنها شركت جستهاند، و از آبانبارهاي عظيم قزوين و ديگر نقاط ايران و از يخچالهاي قديم كه با اصول غير صحيحي براي تابستان يخي تهيه ميكردند، از راه و رسم شكار چرندگان و پرندگان، از نقش منجّمين و توجه عمومي به تقويم براي كارهاي اساسي زندگي، از مراسم عروسي و عزا، از عياشي و بيتوجهي ناصر الدينشاه به مسايل كشوري و لشكري و آشفتگي سازمانهاي دولتي و مظالم مأمورين ماليه و از سوء استفاده بعضي از روحانيون و متوليان اوقاف، از عدم رعايت تناسب سني و ناهماهنگي اخلاقي در ازدواجها، و از رواج ازدواجهاي موقت (صيغه) در ايران، از محدوديّت زنان و اختيارات نامحدود مردان، و از جنگهاي مذهبي و اختلاف شيعه و سنّي و از قساوت و سوء استفاده بعضي از حكمرانان، از كمي پول در دست مردم و ارزاني اغلب كالاهاي ضروري، از طرز خودآرايي زنان، از اختلاف ميزان الهوا در مناطق مركزي و جنوبي ايران، از وضع اجتماعي و اقتصادي ارامنه ايران، از مظالم گوناگوني كه به يهوديان روا ميداشتند، از وضع زنان در حرم و اندرون ناصر الدينشاه و از مشخصات و دقايق فني منارجنبان و برج كبوتران در اصفهان و از طرز كشيدن آب از چاه با گاو، در اصفهان و ارزش اقتصادي قنوات در نواحي جنوبي و مركزي و رنجي كه زحمتكشان ايراني در راه حفر آن تحمل ميكنند و از كشيدن قليان در خانوادههاي مختلف، از چگونگي وزن كردن بارها با سنگ يا قپان و ناهمگوني مسكوكات در سراسر ايران و از حقوق و آزادي نسبي زنان در بين ايلات و عشاير و از ساختمانهاي تاريخي و حجاريها و ستونهاي سرسخت كاخ داريوش و از اخلاق و عادات زرتشتيان و از بدرفتاري بعضي از قاطرچيان با مسافرين و از اصرار اطباي ايراني در خوراندن مسهل به بيماران و از ساختمان آرامگاه حافظ و سعدي در شيراز و از گستردن سفره در روي زمين و طرز خوردن غذا با انگشتان در مهمانيها و از رواج بيماري مالاريا و اينكه اين زوج فرانسوي مكرر مبتلا به تبهاي شديد شده و از بركت كنين و گنهگنه از مرگ رهايي يافتهاند و از دشمني و مخالفت پزشكان ايراني با اطباي فرنگي و از علاقه فراوان مردم كوچه و بازار و كشاورزان دهات به شنيدن داستانهاي نقالان و از بيخبري ايرانيان از تشكيلات سياسي و اجتماعي غرب و عدم توجه آنان به حقوق فردي و اجتماعي خود، و وظايف و تكاليف دولت، و از لياقت و كارداني زني ايراني به نام «تركان خانم» كه از بركت شجاعت و تلاش فراوان، توانسته بود پلنگ خونخواري را با خود مأنوس كند و او را چون گربه رامي در آغوش خود گيرد، مطالب شيرين و خواندني به رشته تحرير درآورده است. غير از آنچه گفتيم، در اين سفرنامه از مسافرت به تيسفون و ديدن قصور ساساني و مشخصات شهر تاريخي بغداد، مطالب سودمندي نوشته شده است.
ص: 269
سعي و تلاش در راه بيداري ايرانيان
وضع آشفته و رقّتبار اجتماعي و سياسي ايران از عهد فتحعليشاه به بعد كه در سفرنامهها و در سرگذشت حاجي بابا اصفهاني و ديگر آثار انتقادي عصر ناصري نظير سفرنامه اوزلي و سفرنامه مادام ديولافوا و نوشتههاي فتحعلي آخوندزاده و ميرزا آقا خان كرماني و ديگران منعكس شده بود، به روشنفكران ايران اعلام خطر ميكرد كه هرچه زودتر براي نجات وطن از جهل و عقبماندگي بپاخيزند و براي اخذ تمدّن جديد و بهبود وضع اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي مردم ايران روشي منطقي در پيش گيرند. «1»
ميرزا صالح شيرازي چنانكه گفتيم يكي از مجاهدين اين راه دشوار بود، كه كمابيش با فرهنگ و تمدن غرب آشنا بود. وي در سال (1230 ه. ق) همراه عدهيي به دستور عباس ميرزا براي فراگرفتن علوم و فنون جديد به لندن رفتند. ميرزا صالح در مدت سه سال و نه ماهي كه در انگلستان بسر ميبرد، غير از آموختن زبانهاي فرانسه و انگليسي در رشته تاريخ و علوم طبيعي و بعضي از فنون مورد نياز جامعه ايران، نظير شيشهسازي و ساختن مركب چاپ و حكّاكي و غيره اطلاعاتي كسب كرد، پس از مرگ فتحعليشاه و روي كار آمدن محمد شاه، علي رغم نابسامانيهاي سياسي و اقتصادي، اقداماتي كه قائم مقام بزرگ و عباس ميرزا در دوران زمامداري در راه اشاعه فرهنگ جديد و ايجاد نهادهاي نوين به عمل آورده بودند، تا حدي آثار خود را نشان داد.
ميرزا صالح شيرازي كه از تبريز به تهران آمده بود بر آن شد كه از موقعيت سياسي خود در دستگاه دولتي به سود خلق بهرهبرداري كند و با انتشار روزنامه در راه بيداري افكار و آشنا كردن مردم خوابآلود ايران با سير سريع تمدن و فرهنگ غرب قدمهايي بردارد ... «ميرزا صالح در سفرنامهاش و هم در برخورد با محيط اجتماعي نشان ميدهد كه از مشاهده عقبماندگي و فقر و مسكنت ملت و از خودكامگي و ستمگري حكام، به هيجان آمده، همراه با روشنفكران ديگر صداي آزاديخواهي را سر داده است و براي نخستينبار، واژهها و تركيبات نويني، مانند حكومت ملّي، حكومت پارلماني، آزادي و امنيّت اجتماعي، قضاوت و قانون ... را به گوش مردم ستمكش و بيخبر از همه جاي ايران، فرو ميخواند ...» «1»
خواننده هنگامي كه اعلان و آگهي پيش از انتشار اين روزنامه را در ماه رمضان
______________________________
(1). سفرنامه ميرزا صالح شيرازي به كوشش اسماعيل رائين، مقدمه صفحات 16 تا 19 (به اختصار).
ص: 270
(1252 ه. ق) مورد مطالعه قرار ميدهد به خوبي به نيّت دولت از انتشار اين روزنامه واقف ميگردد. در مقدمه اعلامنامه جملات و مطالب زير جالب توجه است: «... از آنجا كه اعظم تربيت، آگاه ساختن خلق از كار جهان است، لهذا به حسب حكم شاهنشاهي، كاغذ اخباري مشتمل بر اخبار شرقيّه و غربيّه در دار الطّباعه ثبت و به اطراف و اكناف فرستاده خواهد شد: اما اخبار شرقيّه عبارتست از تازههاي كشور عربستان و آناتولي (حبشه) و ارمن (ارمنستان) و ايران و خوارزم و توران (تركستان) و سيبريه و مغولستان و تبّت و چين و ماچين و هندوستان و سند و كابل و قندهار ... و اخبار غربيّه عبارتست از اخبار فرنگستان، آفريقا، آمريكا (ينگي دنيا) ... مختصرا هر آنچه تازگي داشته و استماع آنها مورث آگاهي و دانش و عبرت اهالي اين مملكت خواهد بود، ماهي يك مرتبه طبع و در همه ممالك انتشار خواهد يافت ... بر همه طبقات لازم است كه به مفاد: كن في زمانك مثل اهل زمانك، به نهجي در رفتار و كردار خود قرار و مدار دهند كه عامه خلق از آن قرار زندگي ميكنند ... (بعد، چند صفحه از اين اعلامنامه وقف توصيف خدمات فتحعليشاه و محمد شاه قاجار شده و در پايان ضمن معرفي هنرمندان و صنعتگران ايران، از تلاشي كه براي بينيازي ايرانيان از مصنوعات خارجي به عمل آمده، چنين ياد شده است:
نخستين تلاش در راه بينيازي ايرانيان از مصنوعات خارجي
اشاره
«... در اين خجسته عهد، زحمت هيچ هنرمند و صنعتگر ضايع و باطل نشود و هركس خدمتي كند متضمّن سود دولت علّيه باشد، از مكارم و انعام خسروي بهرهياب خواهد گشت: ميرزا زين العابدين تبريزي كه از هنروران روزگار است كاغذگرخانه ساخته، سال قبل از خزانه عامره اخراجات به او رسيد به فرنگ رفت، و يحتمل در اين سال ماهوت خليجان تبريزي بطوري ترقي كند كه نياز عموم ناس از آنجا به عمل آيد و همچنين كاغذ به نحوي بيرون آيد كه از كاغذ خارج، مستغني شويم و اهل صنايع و هنروران هر شهر ... هر كه پارچهيي اختراع كرد كه متضمن منفعتي باشد، پارچه مزبور را به حضور اولياي دولت آورد، حكم محكمي به او مرحمت ميشود كه از اخراج ديواني معاف باشد و به غير از او كسي مباشر اينكار نشود، عاليجاه حاتم خان جبّهدار باشي كه وحيد عصر است، فشنگي تتبّع كرده كه بهترين اسباب حربست و در ازاء آن نشان دولتي با انعام و خلعت به او مرحمت ميشود.- «بريباري» نام كه يكي از استادان باروتسازي ايتالياست باروتخانهيي ساخته كه با چرخ آبي باروت ميكوبد ... نشان مرصّع شير و خورشيدي به او مرحمت شد ... محمد عليخان قورخانچي باشي كه از تربيتيافتگان
ص: 271
وليعهد مغفور است و به جهت كسب هنر به فرنگ رفته و در امر توپخانه و قورخانه و چرخها ماهر شده، الحال دستگاه توپريزي توپخانه و چرختوپ سوراخكني ساخته كه روزي يك عرّاده توپ ريخته به چرخ سوار ميكند. عاليجاه مستر لاتين مهندس انگليسي لولهيي ترتيب داده كه در آن لوله به توسط «مثقب» «1» زمين را حفر كرده و به قدر لوله مرقومه آب از زمين بيرون ميآورد، عاليجاه سعيد خان مسيحي مدّتها اوقات صرف معدن نموده، سه سال است در قراجهداغ، معدن مسي بيرون آورده، سال گذشته دو توپ شش پوند از همان معدن مس ريخته و به چرخ بسته و به رسم پيشكش به نظر شاهنشاهي رسانيده و در ازاء آن قريه سيخند رميانج را كه يكهزار و پانصد تومان مداخل آنست به تيول مرحمت فرمودند و هشتاد و چهار عراده توپ به مقاطعه فروخت كه تا شش ماه ديگر به سركار شاهنشاهي برساند.» «2»
در صفحات بعد اين اعلامنامه، ضمن معرفي ديگر هنرمندان و صنعتگران ايراني و خارجي كه در نقاط مختلف ايران به كار و خدمت مشغول بودند به اين مطلب ميرسيم كه پس از گذشت حدود سه ماه از انتشار اين اعلامنامه، نخستين شماره از روزنامه ميرزا صالح به نام كاغذ اخبار در تاريخ دوشنبه 25 محرم (1253 ه. ق)- يكم ماه مه 1837 ميلادي- منتشر ميشود.
براي اينكه خوانندگان به اختلاف عظيمي كه بين نثر روان و سليس امروز مطبوعات، با نثر ثقيل و نامطلوب روزنامهها، در حدود صد و پنجاه سال قبل واقف گردند، نمونهيي از اخبار و وقايع شهر جمادي الثاني سال (1253 ه. ق) را عينا نقل ميكنيم: «چون به نحوي كه در اخبار سابق تمهيد مقدمات آمد، موكب همايون سلطاني در بيست و يكم شهر ربيع الثاني از خارج دار الخلافه تهران كه مضرب «3» خيام سپهر نشان ميبود، نهضت و حركت نمود، از آن پس اعيان حضرت و اركان خدمت و سران و سركردگان يوروپا (يعني اروپا) و ايران كه مضمار «4» ارادت و چاكري را گوي چوگان بودند و خوان بيدريغ نعمت خداوند جهان را پرورده احسان، از هر كران و حوالي متعاقب و متوالي معسكر فيروزياش را چون ذرات به خورشيد انور روي نمودند و همچنين افواج قاهره نظام و جنود طاهره
______________________________
(1). از ماده ثقبه بمعني سوراخ در اينجا مراد زمين سوراخكن است.
(2). اين سند بوسيله حاجي محمد آقا نخجواني در اختيار مجله يادگار قرار گرفت و در شماره هفتم سال يك آن به تاريخ دي ماه 1323 براي نخستينبار منتشر شده است.
(3). جاي و ميدان خيمه و خرگاه.
(4). جاي و ميدان مسابقه.
ص: 272
بينظام چون سيول روان به عمان شتافتند ...» در اين عبارت، غير از لغات نامأنوس، كلمه «سيول» كه بهجاي سيلها به كار رفته، غلطي فاحش است.
تلاش ميرزا صالح
ميرزا صالح، ايراني نيك نهادي كه به قصد آموختن علوم و فنون به انگلستان سفر كرده بود پس از مشاهده انقلاب صنعتي و نتايج اجتماعي آن شيفته فرهنگ و تمدن جديد ميشود و در سفرنامه خود با شگفتي از خصوصيّات مطبوعات انگلستان چنين ياد ميكند: «... انگلند، علي الخصوص در لندن كاغذ اخبار را به تعجيل هرچه تمامتر به ولايت انگلند ميفرستند، به علاوه اينكه اموراتي كه در كلّ دنيا واقع ميشود، مجموع مردم انگلند، بلكه اهالي انگريزي در هندوستان اطلاع مييابند، وجوه عظيمه از بابت مخارج خراج كاغذ اخبار حاصل دولت انگليس ميشود، اولا هر كاغذي را چهار پول سياه خراج شاهي به دولت ميدهند و ثانيا هركه را خانه و اسبابي است كه بخواهد به فروش رساند و يا بخرد و هركاري دارد، بخواهد مردم را اطلاع دهد، در چاپخانه رفته و موافق سطور اخبار، اجرت به چاپخانه داده، مطالب او را در كاغذ اخبار چاپ ميكنند و كمترين وجهي كه براي مطالب مزبور، به استادان چاپزن ميدهند، شش شلينگ و نيم است، و هرچه مطلب زياد دارند، زياده وجه اجرت را به استادان داده و بهعلاوه اينكه از هر كاغذ اخبار چهار پول سياه خراج ديواني ميگيرند ...»
برگرديم به وضع اجتماعي ايران، در دوران 14 سال سلطنت محمد شاه، به علّت بيماري و بيكفايتي او و وزير نالايقش حاج ميرزا آقاسي هيچ قدم اصلاح برداشته نشد و اعزام محصّل به اروپا رو به فراموشي رفت.
يكي از خاورشناسان روسي به نام «برزين» «1» راجع به وضع فرهنگي اين ايّام چنين مينويسد: «... فرهنگ و ادبيّات از حمايت مخصوص محمّد شاه برخوردار نبود، چنانكه انتشار روزنامه منحصر به فردي كه در تهران به چاپ ميرسيد، قطع شد و نويسنده آن ميرزا صالح كه يكي از اشخاص محترم و صاحب سبك ايران است، در تهران بدون هيچ كاري سر ميكرد و شغلش جمعآوري پول برات بود، همچنين مطبعه سنگي كه ميرزا صالح بنا كرده ... بيكار افتاده است ...» «2»
در دوره محمّد شاه در راه اصلاح و سازندگي كشور هيچ گامي برداشته نشد، فقط در
______________________________
(1).Beregine
(2). دكتر فريدون آدميت، امير كبير و ايران، خوارزمي، ص 363.
ص: 273
دوره صدارت «ميرزا آقاسي، بدون مطالعه اقتصادي، مقداري چاه آب زدند- حاجي آنقدر به كارهاي اجتماعي و رشد فرهنگي مردم بيعلاقه بود كه در عهدش بساط روزنامهيي كه ميرزا صالح به خون دل برپا ساخته بود برچيده شد و باني آن كه سابقا در مأموريت سياسي به روس و انگليس ميرفت ...» «1» به بطالت روزگار ميگذرانيد.
وحشت و نگراني ناصر الدينشاه از بيداري مردم
ناصر الدينشاه در دوران سلطنت پنجاه ساله خود، مخصوصا پس از مسافرت به فرنگ و مشاهده حقوق و آزاديهاي فردي و اجتماعي ملل آن قاره، بر آن شد كه حتي الامكان از نفوذ مظاهر گوناگون تمدن غرب به ايران جلوگيري نمايد و اكثريت قاطع مردم را در جهل و تعصّب و بيخبري نگاه دارد، او حتي از نفوذ افكار انقلابي آزاديخواهان و اصلاحطلبان هندوستان و تركيه در ايران بيمناك بود، نگراني و وحشت او، از بيداري مردم به حدّي بود كه حتي از آمدن يك فرد ايراني به لندن براي معالجه، دچار ناراحتي شده بود، وي در ذيل تلگراف رمز سفارت مورخ 20 جمادي الثانيه 1313 چنين نوشت: «آقا حسن بياجازه رفته است، نميدانم از شما اجازه گرفته يا نه؟ در هر صورت او را بايد زودتر به ايران مراجعت بدهند، خيلي خيلي بد است پاي ايراني اينجورها به فرنگستان باز شود، اگر جلوگيري نشود، بعد از اين البته، ده هزار، ده هزار به فرنگستان خواهند رفت و خيلي خيلي اثر بد خواهد داشت.» «2»
در دوران سلطنت پنجاه ساله ناصر الدينشاه در محيط آزادي كش ايران زمينه براي بحث و انتقاد و اعلام نظريات روشنفكران و آزاديخواهان آماده نبود، به همين علت، ايرانيان روشنفكر و اصلاحطلب در خارج از كشور به نشر افكار و عقايد جديد سياسي و اجتماعي همت گماشتند. چند روزنامهيي كه در مصر و عثماني و هندوستان منتشر ميشد، نويسندگان آن هدف و آرماني جز بيداري مردم و آشنا كردن آنها به حدود و حقوق سياسي و اجتماعي خود نداشتند.
عبد الرحيم طالبوف
از جمله كساني كه در خارج از كشور، در راه بيداري جامعه ايراني و رهايي مردم از بند ظلم و استبداد كوشيدهاند، عبد الرحيم معروف به طالبوف (1330- 1250) است كه فرزند نجاري تهيدست بود. وي در سال 1250 در
______________________________
(1). همان كتاب، ص 164.
(2). گوئل كهن، تاريخ سانسور در مطبوعات ايران، ج يكم (از 1253 ه. ق تا صدور فرمان مشروطيت، انتشارات آگاه، ص 28).
ص: 274
كوي سرخاب تبريز ديده به جهان گشود، در نوجواني براي كسب و كار به تفليس رفت و به كمك دوستان، كمكم ثروتي اندوخت و پس از مدتي به مقاطعهكاري پرداخت. طالبوف، ثروتمندي مالاندوز و بيهدف نبود و در بين مردم به راستگويي و صداقت معروف بود.
او ضمن فعاليتهاي اقتصادي، زبان روسي را فراگرفت و در راه بالا بردن سطح اطلاعات سياسي و اجتماعي خود تلاش كرد، در اواسط حكومت ناصر الدينشاه كه آزاديخواهان ايران براي تحصيل آزادي و مشروطيت به مبارزه برخاستند، طالبوف از راه قلم به آنان ياري كرد، مردم آذربايجان به پاس خدمات ارزنده او، در دوره اول مجلس، وي را به نمايندگي برگزيدند، ولي او از رفتن به مجلس خودداري كرد. به عقيده مستشار الدّوله و تقيزاده علت نيامدن او، ضعف پيري و ناتواني و تاري چشم بود؛ و جمعي را هم عقيده بر اين است كه چون ملايان آن روزگار، طالبوف را تكفير كرده بودند، و خواندن كتاب مسالك المحسنين او از طرف شيخ فضل الله نوري تحريم شده بود، براي احتراز از پيشآمدهاي ناگوار به تهران نيامد.
اين مرد انساندوست، ترقيخواه و وطنپرست، هرگز هويّت ايراني خود را فراموش نكرده بود و ميگفت: «اول جهان را دوست دارم، سپس ايران را و پس از آن خاك پاك تبريز را.» «1» او با اروپا رفتهها و غربزدههايي كه از تمدن جديد تنها بادهنوشي و خوردن گوشت خوك را آموختهاند، سر جنگ و مخالفت داشت؛ وي نهتنها با افكار و انديشههاي سياسي مرداني چون: روسو، ولتر و منتسكيو آشنا بود، بلكه با علوم جديد نيز كموبيش مأنوس بود و آثاري در هيأت و فيزيك نيز از خود به يادگار گذاشت؛ و بر خلاف صوفي مسلكان بيبند و بار نوشت: «ديگر آن زمان گذشته است كه بگوئيم:
اين وطن مصر و عراق و شام نيستاين وطن آنجاست كو را نام نيست بايد بفهميم اين وطن كه وظيفه ما در حفظ و ترقي آن، هر نوع فداكاري و جانسپاري است ايران است ... غيرت و حميّت بشري فقط در حفظ عزّت وطن و ناموس وطن و ازدياد ثروت وطن و تربيت اولاد وطن و حفظ مذهب و رسوم وطن است و بس.» «2» تاريخ اجتماعي ايران بحش2ج8 274 عبد الرحيم طالبوف ..... ص : 273
لبوف قدرت حكومت را ناشي از ملّت ميدانست و در آثار خود از آزادي، برابري و حقوق اكثريت سخن ميگويد. به نظر او مردم بايد از پنج نوع آزادي برخوردار باشند:
اول: آزادي فردي، يعني هر انساني حق دارد هرچه ميخواهد بكند، بدون آنكه حق ديگران را پايمال نمايد.
______________________________
(1). عبد الهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران، انتشارات امير كبير، ص 47.
(2). طالب اف كتاب احمد، ص 92.
ص: 275
دوم: آزادي عقايد، هركس آزاد است هرگونه عقيدهيي كه مايلست داشته باشد و هيچ مقامي نميتواند فردي را بهخاطر عقيدهيي كه دارد مورد سرزنش و مجازات قرار دهد.
حق داشتن عقيده شخصي مساويست با حق فرد نسبت به پول خودش، ولي به هيچكس نبايد اجازه داد كه در عقايد مردم فساد پديد آورد.
سوم: آزادي گفتار، هركس آزاد است كه بنويسد و سخنراني كند، ولي كسي كه ايجاد اختلال كند و سخنان موهن و افتراآميز بر زبان راند، پس از رسيدگي كامل كيفر ميبيند.
چهارم: آزادي مطبوعات، طالبوف چنانكه قبلا گفتيم از آزادي مطبوعات و روزنامهها حمايت ميكند و ميگويد نبايد كسي را از اينكار كه به بيداري و هشياري مردم كمك ميكند بازداشت، مگر آنكه مطالب آن افتراآميز و گمراه كننده باشد.
پنجم: آزادي اجتماعات، پيروان عقايد و ايدئولوژيهاي مختلف ميتوانند در مجامع و اجتماعات گوناگون، اصول افكار و عقايد خود را مطرح كنند، كارهاي دولت را مورد مطالعه و انتقاد قرار دهند و با آنها موافقت يا مخالفت نمايند نظريّات اصلاحي خود را در اختيار دولت قرار دهند. طالبوف در آثار خويش ايمان و اعتقاد راسخ خود را به اراده اكثريّت و حاكميّت مردم بارها اعلام ميكند.»
در ميان طبقه روحانيان اين دوره، آقا شيخ هادي نجمآبادي نيز از حقوق مردم دفاع ميكرد. او در يكي از آثار خود از نهادهاي سياسي و اجتماعي دوران خود به سختي انتقاد و با توجه به سوابق درخشان فرهنگ و تمدن اسلامي در قرون وسطا، از انحطاط و عقبماندگي ملل اسلامي با تأثر فراوان ياد ميكند: «... حال چه شد كه كفّار بر اهل اسلام در بلاد ايران تفوق و علو جستند و مردم ايران به تبعيّت كفار، سكونت در بلاد ايشان را مايلتر هستند؟ اين نيست، مگر به جهت آنكه عدالت در بلاد ايشان بيشتر و خلق در حكومت ايشان آسودهترند و اموال و نفوس در تحت حكومت ايشان محفوظتر است» «1» ... شيخ هادي، اگرچه يك مجتهد بود، ولي نهتنها در پيرامون نقايص مجتهدان همزمان خويش سكوت نكرد، بلكه به روش آن دسته از مجتهداني كه به نظر او، دشمن خوشبختي مردم بودند، سر جنگ داشت و با صراحت ميگفت: «شخص بيدين تا به لباس اهل دين و زهد و تقوي در نيايد، نميتواند مردم را اغوا و گمراه نمايد و از حق برگرداند، پس شياطين همين اشخاصند كه با خدا راهي ندارند و در لباس سالكين راه حقّند و مردم ايشان را هادي و مرشد ميدانند ... اگر اين گفتگو را در نزد بعضي از عوام از
______________________________
(1). همان كتاب، ص 92.
ص: 276
اهل تدليس و تلبيس بنمايي، فرياد ميكنند كه كافر شدي، هركس به كفش عالم بياحترامي نمايد، بياحترامي به خودش نموده ... هركس به عالم بياحترامي كند ...
بياحترامي به خدا و پيغمبر (ص) نموده است ...» «1»
«طالبوف در نامهيي كه در شماره 43 روزنامه انجمن تبريز به چاپ رسيده، مينويسد: «ايراني تاكنون اسير يك گاو دو شاخه استبداد بود، اما بعد از اين اگر اداره خود را قادر نشود، به گاو هزار شاخه رجاله دچار گردد. آنوقت مستبدين به نابالغي ما ميخندند و دشمنان اطراف شاديكنان لاحول كنند. فاش ميگويم كه من اين مسئله بيچون و چرا ميبينم.»
از احوال و چگونگي زندگي خصوصي طالبوف اطلاعات زيادي در دست نيست.
همين قدر ميدانيم كه او مسلمان با عقيدهاي بوده و مراسم حج را بهجا آورده و با اينهمه هرگز پايبند اوهام و خرافات مذهبي نبوده است. از خلال نوشتههاي او درمييابيم كه وي مردي بشردوست و ميهنپرست بوده و در ميهنپرستي افراط ميورزيده، چنانكه در نامه مورخ 16 رمضان (1326 ه. ق) كه به يوسف اعتصام الملك فرستاده، مينويسد: «بنده محب عالم و بعد از آن محب خاك پاك تبريز هستم. چكنم حرف ديگر ياد نداد استادم! هرچه در تبريز درست نمايند، بنده را ميتوانيد شريك و سهيم و عبد و خادم و جاروكش آن عمل بدانيد.» «2»
چشم طالبوف در اواخر عمر تار شد، بهطوري كه هنگام نوشتن و خواندن، كاغذ را آنقدر به چشم نزديك ميكرد، كه بيش از سه انگشت فاصله نميمانده. پس ناچار به قصد معالجه به برلين رفت و رفتن او به برلين مصادف با زماني بوده كه احتشام السلطنه سفير ايران در آلمان بوده است (1902 يا 1903 م). «3»
طالبوف در اواخر سال (1328 ه. ق) يا اوايل سال (1329 ه. ق) «4» در تمرخان
______________________________
(1). نجمآبادي، تحرير العقلاء، ص 88.
(2). تعصب طالبوف در وطنپرستي به قدري شديد بوده كه حتي از انتقادات بجايي كه روزنامهها و آزاديخواهان قفقاز از اوضاع ايران ميكردند، دلخوشي نداشته و معتقد بوده كه ايراني بايد خود درصدد اصلاح معايب خويش باشد و به ديگران نميرسد كه از او بدگويي و عيبجويي كنند. در نامهاي كه به ميرزا جعفر خامنهاي فرستاده، مينويسد: «ايراني غيرتمند نبايد راضي شود كه يك مجهول نخجواني [ظاهرا نظر به ميرزا جليل مدير ملا نصر الدين داشته] هر روز به علما و پادشاه و عوايد اجدادي ما هجو بگويد و بنويسد. جز ايراني عيب ايراني را نبايد بگويد مگر اينكه دهنش مشت بخورد. در هر ملت همين است. الكلام ما قلّ و دلّ.
(3). ايرج افشار (نقل از تقيزاده)، مجله يغما، سال 4، شماره 5.
(4). روزنامه شمس چاپ استانبول در شماره 18 سال سوم به تاريخ 23 ربيع الاخر 329، ه ق نوشته بود: «در هفته گذشته افول يك ستاره نورافشان آسمان ادبيات ايران را ... با يك ناگواري تلخي مشاهده كرديم.» و بنابراين به
ص: 277
شوره، محل اقامت دائمي خود، چشم از جهان بربست و از وي فرزندي جز يك دختر به نام صونا، كه زن مهندسي به نام عمراوف بود، باقي نماند.
تأليفات طالبوف: يادگارهاي بسيار سودمند و گرانبهاي طالبوف، كه اغلب آنها با كاغذ خوب و خط دلپذير در استانبول و مصر و قفقاز چاپ شده و در زمان خود شهرت بسزايي يافتهاند، عبارتند از:
1: سفينه طالبي يا كتاب احمد مشتمل بر دو جلد.
2: مسالك المحسنين كه سفرنامه خيالي است.
3: مسائل الحيات كه بعد از مسالك المحسنين نوشته شده و در آن به سياق سفينه طالبي، مؤلف با پسر پنداري خود «احمد» از مسائل گوناگون سياسي و حقوق و اجتماعي سخن گفته است. در اين كتاب بحث مفصلي از فلسفه مشروطيت آمده و سپس رشته كلام به حقوق اساسي و قانون كشيده شده است. اين كتاب به سال (1324 ه. ق) در شهر تفليس به چاپ رسيده است.
4: پندنامه ماركوس قيصر روم كه ترجمه فارسي آن در مطبعه اختر استانبول چاپ شده است.
5: رساله فيزيك كه در سال (1311 ه. ق) چاپ شده و اطلاعات مختصري از علم فيزيك به خواننده ميدهد.
6: نخبه سپهري كه خلاصهيي است از ناسخ التواريخ در احوال رسول اكرم (ص).
7: رساله هيئت جديده، ترجمه اثر معروف فلاماريون دانشمند فرانسوي.
8: ايضاحات در خصوص آزادي كه به دستور مجد الاسلام مدير روزنامه وطن در تهران چاپ شده است. در اين كتاب از معني آزادي، مجلس شوراي ملي و فوائد آن و تكليف وكلاي ملّت و قوانين آتيه ايران و ماليات و قانون اساسي بحث شده است.
9: سياست طالبي، آخرين كتابي است از طالبوف كه پس از مرگش به چاپ رسيده است.
كتاب احمد يا سفينه طالبي، گفتگوي پدري است با فرزند، در موضوعهاي مختلف علمي كه به زبان ساده و قابل فهم اطفال نوشته شده و مؤلف كه خود شيفته دانش و فرهنگ اروپايي بوده، علوم و اكتشافات و اختراعات گوناگوني را كه از روي كتب روسي در دسترس داشته در اين كتاب شرح داده است و نسل جوان ايراني را به تماشاي برج ايفل پاريس، مجلس سماع و آواز اروپائيان و عمارت بلور لندن و اهرام مصر ميبرد، و با
______________________________
عقيده تقيزاده او بايد در اوايل آن ماه در گذشته باشد.
ص: 278
اكتشاف و مظاهر و آثار علوم و تمدن انسانپرور اروپا از قبيل برق و قوّه بخار، دوربين عكاسي، ميزان الحراره، طبقات الارض، طبقات الجو، قطبنما، سرزمينهاي ناشناخته و درختان ناشناس آشنا ميسازد.
مكالمات اين پدر و پسر با انشايي شيرين و ساده نوشته شده و تقريبا هميشه با اين عبارت آغاز ميشود: احمد گفت: آقا مگر؟ ... آنگاه پدر رشته كلام را در دست ميگيرد.
كتاب احمد (جلد اول) عبارت از 18 صحبت است كه در آنها از معني عبادت و مذاهب و السنه و خط ميخي «هيروگليفي»، آتش، كبريت، فسفر، عهد سنگ، برنز و آهن، درخت نان و بنان، تطبيق سال هجري و ميلادي، فن عكاسي، قانون جاذبه و وزن، مدرسه نابينايان پاريس، طرز ساختن مداد و كاغذ و مركب و روشن كردن چراغ و بازيهاي ورق گفتگو شده است.
سفينه طالبي ضمن شرح اختراعات و اكتشافات جديد، در هر فرصتي از پيشرفت اروپائيان و پسماندن ايرانيان سخن به ميان آورده، درس اخلاق و ميهنپرستي به احمد خردسال ميآموزد و از رسوم و عادات ناپسند و اوهام و خرافات انتقاد ميكند. از جمله عادت قسم خوردن را زشت ميشمارد و ميگويد: «خواص به سر خود و يا جان پسر خود يا به مرگ يكي از حضار قسم ميخورد و عوام به خدا و رسول (ص) و ائمه؛ خانه جهالت خراب شود، چه ميتوان كرد، بايد سوخت و ساخت تا آفتاب معرفت از افق طلوع نمايد.»
و نيز در جاي ديگر: احمد گفت: آقا پسر حبيب اللّه خان همسايه ما به قدر محمود است، به مكتب هم نرفته، لباس سرهنگي ميپوشد. گفتم نور چشم من، اين تفصيلات در دولتهاي همجوار است وگرنه در وطن ما مناصب، هنوز موروثي است، هركس بميرد پسرش جانشين است، سرتيپهاي پانزده ساله نيز پيدا ميشود.
خلاصه، كتاب احمد يك دوره علم الاشياء شيرين و ساده يا يك داستان علمي سودمند است كه مسائل و اطلاعات ارزنده و مفيدي از زندگي را به صورت يك حكايت خانوادگي بيان ميكند.
كتاب مسالك المحسنين از حيث طرز انشا و زيبايي اسلوب بهترين تأليف طالبوف است. در اين كتاب سرگذشت گروه مسافرين جوان در منازل و عرض راه با قلمي بسيار زنده و جالب بيان گرديده و صفات و اخلاق صنوف مختلف مردم با نهايت دقّت و با زباني طيبتآميز ترسيم شده و خواننده پا به پاي قهرمانان داستان به دنبال قضايا ميرود. در سرتاسر كتاب، از چگونگي احوال مردم و گرفتاريهاي كشور و همهگونه موضوعهاي
ص: 279
عمومي و اجتماعي سخن به ميان آمده؛ اين گفتگوها بلاشك به نظر مؤلف، هسته مركزي كتاب را تشكيل ميداده و با شوق و علاقه مفرطي نگاشته شده است. آن قسمت از كتاب كه شامل انديشههاي پر طول و تفصيل نويسنده است، اگرچه از نظر خوانندگان امروزي بسيار خشك و فوق العاده ابتدايي است، ولي براي مردمان آن روز ايران داراي اهميت خاصي بوده است، زيرا براي نخستينبار آنان را وادار ميكرده كه درباره مسائل و معتقدات زيادي كه بطور موروثي از اسلاف خود گرفته و به حكم عادت آن را طبيعي و عادي و غير قابل تغيير و تصرف ميديدند، تفكر و تأمل بكنند. طالبوف اثبات ميكرد، كه وضع موجود به هيچوجه نميتواند كمال مطلوب زندگي باشد و بسياري از اخلاق و عادات و رسوم ممكن است دگرگون شود و خواهوناخواه بايد با شرايط زندگي كه پيوسته در معرض تحول است، همساز و هماهنگ گردد.
زبان طالبوف ساده و طبيعي و بسيار پخته و شيواست و جاي تعجب است كه او با اينكه آذربايجاني بوده و عمر خود را در خاك روسيّه و دور از محيط ايران به سر برده، چگونه توانسته است فارسي را به اين رواني بنويسد.
آثار طالبوف بيشتر جنبه اقتصادي، اجتماعي و انتقادي دارد و نويسنده سعي كرده است با زبان و بياني ساده و با استناد به آيات و احاديث، نقاط ضعف اخلاقي جامعه ايراني، و بيخبري آنها را از آثار نيك تمدن جديد، توصيف و بيان كند، و نسل جوان را به تلاش و تكاپو براي نجات اكثريت از انحطاط و عقبماندگي فراخواند. در كتاب مسالك المحسنين و مسائل الحيات، طالبوف معتقدات و نظريات شخصي خود را در زمينههاي مختلف پس از عمري دراز بيان كرده است.
نمونهيي از افكار او از مسائل الحيات: «احمد پرسيد: باز مشغول كتابت هستيد؟ در سر پيري با اين امراض متعدد و ضعف شديد و بينوري چشم، چرا از عمر خود ميكاهيد؟
هرچه تاكنون گفته و نوشتهايد اگر ميخواندند و ميشنيدند براي بيداري هر خفته و هشياري ... كافي بود، ميبينيد كه در دل ايراني چون «بر سنگ خاره، قطره باران اثر نكرد.» و از اينها عوض قبول و اذعان، اسناد جنون و ضعف ايمان شنيدي؟ اين خود ظلمي است كه بر خود و بستگان خود ميكنيد، چند روز قبل در مجلسي كتاب هيئت شما دست به دست ميگشت، يكي جلدش را تعريف ميكرد، ديگري خطش را توصيف مينمود، سومي نقشههايش را خيلي ميپسنديد، يكي از متنفّذين با تنحنح شيوه موروثي عزيز بيجهتان مصدر (صدر نشين) ما گفت: شنيدهام نويسنده اين مزخرفات معقول سر و سامان دارد و صاحب چيز است، اما ميگويند مخبّط است، سخنانش هرچه ميگويد و
ص: 280
مينويسد اصلاح معايب وطن است، كسي نيست از وي بپرسد كه بنده خدا، وطن ما را با اين ميوههاي بهشتي و عطر نان، كه در هيججا نيست، چه شده، چه عيب دارد كه اصلاحش لازم باشد؟ يكي از حاشيه گفت، من او را ملاقات كردهام، نميتوان گفت مخبّط است، بيچاره ناخوش است و به درد خودپسندي شديدي مبتلاست، در ايران هيچكس و هيچ طبقهيي را نميپسندد.
از «مركز» سخن گفتم، گفت بيقانون است و نظم ندارد، از حكام پرسيدم، گفت ظالمند، جبارند، رشوهخوارند، از ميرزاها سخن به ميان آوردم، گفت كره ميم و دايره نون را خوب ميكشند، اما هندسه نميدانند، علم حساب نخواندهاند، مردهشوي جزر و مدّ حساب آنها را ببرد. از طلاب پرسيدم، گفت يغما (شاعر غزلسرا) خوب شناخته. از علما سؤال نمودم، گفت آنها كه در عتبات هستند، حرص و آز ندارند، از تجمّلات بينيازند و از خورش بيجاي كبك و دراج، قانع به پنير و پياز، آنها پدران روحاني ما باشند و چون جانشين ائمه، مفترض الطّاعه هستند ... اما اكثر آنان كه در ايران هستند، ملّا كند، محتكرند، آشوب را دوست دارند، غوغاي رجاله را ميپسندند و صداي نعلين را ميپرستند، غوغاي رجاله را ميپسندند و صداي نعلين را ميپرستند، از سي تا پنجاه هزار تومان دخل املاك سالانه دارند ... از تجار پرسيدم، گفت آنها فجّارند، جز ترويج فروش مال اجانب يا انبار كردن حبوبات از اين طبقه فايدهيي به حال ملك و ملت نيست ... «1»
احمد بعد از نقل اين اخبار، آهي كشيد و گفت: «اين عرايض بنده كافيست كه شما براي اين ملت جاهل هرچه زحمت كشيدهايد، همه را به باد رفته و به آب شسته و به آتش سوخته پنداريد ...» من گوش ميدادم و از خود احمد بيشتر مأيوس ميشدم، كه چرا عقيده ديگران را موجب ترك يا اقدام عمل ميداند. چرا حكم امر به معروف و نهي از منكر را فراموش كرده، چرا نميداند كه اول كار صعب و دشوار است ... پرسيدم مطالبي كه آن بيخبران در حق من ميگفتند، حق بود يا باطل؟ في الواقع مدح بود يا قدح؟ گفت: باطل بود و البته مدح، گفتم: در اين صورت اگر من براي چند نفر عيبجو و بدانديش از عمل خود بازمانم و آنچه ميدانم نگويم و ننويسم، تفاوت من و آن جهّال چه ميشود؟ تا كنون سخن در پرده گفتهام، حالا فاش ميگويم و از گفته خود دلشادم. وطن، معشوق منست، وطن معبود من است، زيرا معبود حقيقي از ستايش بندگان خود مستغني است، اما وطن محتاج پرستش ابناي خود ميباشد ...» «1»
______________________________
(1). همان كتاب (از صبا تا نيما)، از ص 291 تا 302 (نقل و تخليص).
ص: 281
سيّد جمال الدين اسدآبادي
سيّد جمال الدين اسدآبادي، مانند شيخ هادي نجمآبادي در رساله «چرا اسلام ضعيف شده؟» توجه علما را به اين نكته جلب ميكند كه وقت آن رسيده است كه: «علماي اعلام و پيشوايان اسلام قيام به وظايف واجبه خود كرده، تكليف خود را در نصيحت و خيرخواهي اداء نمايند و هرآينه اگر علما اين مسلك را پيش گيرند به زودي «حق» بلند خواهد شد و باطل سرنگون خواهد گرديد و چنان نوري ساطع شود كه چشمها را خيره سازد و اعمالي صادر گردد كه عقول و افكار اهل عالم را متحيّر نمايد.» «1»
در هرحال، نقش روحانيان در جنبش مشروطيت ايران شايان توجه و قابل ذكر است، وقتي روحانيان، دورويي و عهدشكني محمّد علي شاه و وابستگي او را به اجانب ديدند، به مخالفت جدّي با او برخاستند، سه تن از روحانيان مشهور و معروف تهراني، خراساني، و مازندراني رسما نوشتند: «به عموم ملت حكم خدا را اعلام ميداريم: اليوم همّت در رفع اين سفاك جبّار (محمد علي شاه) و دفاع از نفوس و اغراض و اموال مسلمين از اهمّ واجبات و دادن ماليّات به گماشتگان او را اعظم محرّمات و بذل جهد و كوشش در استحكام و استقرار مشروطيّت به منزله جهاد در ركاب امام زمان ارواحنا فداه، و سر مويي مخالفت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه است.
اعاذ اللّه المسلمين من ذالك انشاء اللّه تعالي.» «2»
در نامه زير، روحانيان سابق الذكر خطاب به نايب السّلطنه و مسئولين امور مينويسند: «... البته بديهي است، زحمات و مجاهدات علما و امرا و سرداران عظام ملي (ستار خان و باقر خان) و مجاهدين دينپرست وطنخواه و طبقات مختلف ايران در استقرار اساس قويم مشروطيت و اينهمه بذل نفوس و اموال در تحصيل اين سرمايه سعادت، احياء وطن اسلامي و آباداني مملكت و ترقي و اجراء قوانين مذهب و سدّ ابواب حيف و ميل در ماليه و صرف آن در قواي نظاميّه و ساير مصالح مملكتي و قطع مواد تعدي و تحميل چند نفر نفسپرست خودخواه خودرأي بود ...» «3»
در جريان استقرار مشروطيت- چنانكه قبلا يادآور شديم- غير از روحانيان، طبقه بازرگانان و اصناف و پيشهوران و كسبه نيز نقش مهمي داشتند: «اين دو گروه يعني علماي ملّي و بازرگانان براي سالهاي دراز بطور دوجانبه از يكديگر بهره ميبردند، علما به
______________________________
(1). تشيع و مشروطيت، عبد الهادي حائري، انتشارات امير كبير، ص 98.
(2). كسروي مشروطه، ص 730.
(3). تشيع و مشروطيت، پيشين، ص 123.
ص: 282
بازرگانان نيازمند بودند، زيرا از آنها خمس و سهم امام دريافت ميكردند، از سوي ديگر بازرگانان متّكي به علما بودند، زيرا علما بانفوذترين پشتيبان آنان در برابر دولت جبّار و حكومت استبدادي بهشمار ميرفتند، علاوهبر اين، امور زير با نظارت علما صورت ميگرفت: «... اسناد مالكيت بهوسيله علما نوشته ميشد و در حضور آنها گواهي ميشد، پيشتر يعني قبل از استقرار مشروطيت و حكومت قانون آنها به دعاوي بين مردم نيز رسيدگي ميكردند، آن رشته از امور بازرگاني كه نيازمند به گواهي اسناد بود، به علما مراجعه ميشد، امور آموزش بيشتر اوقات با آنها بود، مردم در تمام كارهاي مربوط به تولّد، ازدواج و مرگ به كمك و مداخله علما نياز داشتند.» «1»
ناگفته نگذاريم كه در جريان مشروطيت و تدوين قانون اساسي، علما به دو گروه تقسيم شدند، عدهيي چون طباطبايي و بهبهاني و نائيني با تنظيم قانون اساسي و قوانين جديد مدني و اجتماعي روي موافق نشان ميدادند و باتوجه به مقتضيات زمان چنين اقداماتي را تأييد و تنفيذ ميكردند و جمعي ديگر نوشتن قانوني را در برابر قانون اسلام و وادار كردن مردم را به پيروي از قوانين غير شرعي، عملي ناصواب و بدعتآميز ميشمردند، با اينحال نوگرايان مانند سيّد جمال الدين اسدآبادي با توجه به قاعده «الضّرورات تبيح المحظورات» (هنگامي كه ضرورت ايجاب كند، امور نهي شده مباح و مجاز خواهد شد) قوانين مصّوبه مجلس را، كه في الحقيقه نماينده تمايلات و افكار و مصالح عمومي است مخالف و مباين اصول مذهبي نميشمردند.
سيّد جمال الدين اسدآبادي كه بعضي او را افغاني و جماعتي ايراني ميخوانند، در حدود سال (1254 ه. ق) به دنيا آمده است، وي پرچمدار اتحاد اسلام و دشمن حكومت فردي و استبدادي بود، انگليسيها با او دشمني و مخالفت ميكردند و مكرر به اشاره آنها از ممالك شرق نزديك طرد و تبعيد گرديد. «او از همان ابتداي كار مكرر خود را «الغريب في البلدان و الطريد عن الاوطان» ميناميد و هنگامي كه سي سال بيشتر نداشت و هنوز در كابل ميزيست، از روزگار خود و از اينكه همه از وي گريزان و روگردانند، شكايت ميكند، در جزو يادداشتهاي او ... ميخوانيم: «معلوم خلّان بهتر از جان بوده باشد كه طايفه انگريزيه، اروسم ميخوانند و فرقه اسلاميّه، مجوسم ميدانند، سني، رافضي و شيعه، ناصبي، بعضي از اخيار چهار باديه، وهّابيم گمان كردهاند و برخي از ابرار اماميّه، بابيم پنداشتهاند ... نه كافرم به خود ميخواند و نه مسلمم از خود ميداند، از مسجد
______________________________
(1). همان كتاب ص 130.
ص: 283
مطرود و از دير مردود؛ حيران شدهام كه به كدام آويزم و با كدام به مجادله برخيزم ... 13 رجب 1285.» «1»
آرزوي سيّد اين بود كه ملل مسلمان را متّحد و متّفق سازد و در سايه اين اتحاد، آنان را از نفوذ سياستهاي استعماري رهايي بخشد؛ از نامههاي سيّد به دوستانش به خوبي پيداست، كه مطلقا هدف شخصي نداشته، بلكه در راه مصلحت جامعه مسلمانان تلاش ميكرده است؛ وي در يكي از نامههاي خود به حاجي امين الضرب مينويسد: «جناب حاجي، من آنچه گفته و ميگويم و كردهام و ميكنم، همه محض خير امّت محمديّه بوده است ... حاجي جان نوشته بوديد كه پس از ورود من به تهران همه چيز آماده و حاضر بود، چه حاضر بود و كدام چيز آماده بود؟ من صدراعظم نميخواهم بشوم، من وزير نميخواهم بشوم، من مواجب نميخواهم، من عيال ندارم، من ملك ندارم و نميخواهم داشته باشم ... اگر چشمم در راه خير عموم عباد اللّه نباشد، كور باشد بهتر است و اگر دستم براي سعادت مخلوق نكوشد، از حركت بازماند و اگر پايم در راه نجات امّت محمديّه قدم نزند، شكسته شود، اين است مذهب من و اين است مشرب من ...» «2»
مدرسي چهاردهي مينويسد: «اين مرد كه ظاهرا در 9 لژ ماسونيك عضويت داشت ... در هر كشوري كه وارد ميشد نامي به خود ميگذاشت، با توجه به اسامي هفدهگانهاي كه سيّد جمال در نوشتههايش به كار برده است و با ملاحظه گزارشهاي سه سفير انگليس و پليس فرانسه مسلم گرديد كه سيّد جمال در مدت 59 سال عمر خويش با 21 نام زندگي كرده است. بعضي معتقدند كه جعل عنوان و نام سيّد براي رهايي از زورگويي و استبداد دولت ايران بود، ولي كساني كه سيد را خوب ميشناختهاند، علّت تغيير نام فراوان سيّد جمال را «تلون مزاج شديد» و ايجاد آشوب، فتنه و آتشافروزيهاي وي در دوران عمرش دانستهاند. سيّد در تغيير مذهب نيز تلوّن داشت، گاهي خود را شيعي و زماني حنفي ميخواند و گاه در انجمنهاي مخفي مصر، خود را دشمن خدا و در هند دشمن طبيعيون و دهريّون معرفي مينمود.»
در مصر سيّد پس از مدتي فعاليت سياسي به ملاقات خديو مصر موفق شد، خديو ضمن گفتگو با سيد گفت: من مايل به ترقي و پيشرفت كشورم هستم، ولي مردم مصر تنپرور و جاهلند و ظرفيّت قبول افكار جديد را ندارند. سيّد در جواب او گفت: هرچند ملت مصر خالي از تنپروري نيست، ولي خردمنداني دارد كه ميتوان از آنها در رهبري
______________________________
(1). مجموعه اسناد و مدارك چاپ نشده، تصوير 3، ص 182- 183.
(2). همين كتاب تصوير شماره 182 و 183.
ص: 284
ملت سود جست «... هرگاه نصيحت مخلص را قبول نمائيد و هرچه زودتر ملت را در احكام و قوانين كشور شريك و همراه سازيد و دستور دهيد كه انتخابات شروع شود تا نمايندگان ملت قوانين را به تصويب رسانند و اين كار به اسم و اراده شما تمام شود، سلطنت شما استوارتر خواهد گرديد ...» «1» ولي خديو به اندرزهاي او گوش نداد و سيّد در محافل ماسوني عليه او به تبليغ پرداخت. سيّد در دوران اقامت خود در مصر، طيّ نطقي هنگام گفتگو در پيرامون قانون انتخابات مجلس شوراي ملي مصر چنين گفت: «اي برادران، مجلس شوراي ملي، قدرت حقيقي خود را هنگامي تحصيل ميكند كه از روح ملت تشكيل شده باشد.- هر مجلس شورايي را كه پادشاه يا امير يا قدرت بيگانهيي آن را تشكيل دهد و به كار وادارد، بدانيد كه قدرت موهومي خواهد بود، اينگونه مجلسها تحت اراده كسي است كه آن را ايجاد كرده است ... هر شهريار و اميري كه قدرت را در دست دارد، هرگز راضي نخواهد شد ... ملتش قدرت را در دست گيرد و كشور را اداره كند ...» «2» به عقيده نويسنده اين كتاب، سيّد در دوران فعاليت سياسي خود در مصر براي اصلاح امور دادگستري، دارايي و بهداشت عمومي محفلهايي تشكيل داد و كارهاي غلط دستگاه حاكم را مورد انتقاد قرار داد، و محبت و علاقه عمومي را به خود جلب كرد.
پس از آنكه سيّد در سال (1306 ه. ق) با اجازه ناصر الدين شاه به ايران ميآيد، در محافل عمومي زبان به انتقاد اوضاع اجتماعي ميگشايد «... از ترقيّات اروپا و اختراعات محيّر العقول و خرابي اوضاع ايران و زورگويي دولت روس و انگليس كه ناشي از عدم لياقت اولياي امور ميخواند، صحبت ميداشت ... گفتههاي آقا ... نقل مجالس و محافل گشته بود ... در مجالس، او علنا از شاه انتقاد مينمود و ميگفت: شاه صدراعظم را دوست دارد و ملت را فداي اغراض و خوشگذراني خود نموده است، مملكت يك مريضخانه ندارد، تنها دواخانهيي كه دارد «شورين» است كه با فروش داروهاي گرانقيمت، جيب ملت را خالي ميكند، در مملكت مدرسه نيست، مردم نميتوانند تحصيلات عادي بكنند تا چه رسد به علوم متداوله اروپا: شاه خواست جلوي مجالس و آمدوشدهاي منزل او را بگيرد، رئيس نظميه عدهاي را نامزد كرده بود كه جلو اقامتگاه او باشند و اسامي واردين را يادداشت كنند، تا بدينوسيله از ورود اشخاص به خانه سيّد جلوگيري شود ولي از اين كار هم نتيجه نگرفتند ... ناصر الدين شاه دستور دستگيري و تبعيد سيّد را داد، ولي يك مركز پنهاني ماجرا را قبلا به سيّد اطلاع داد و حاج
______________________________
(1). زندگي و فلسفه اجتماعي و سياسي سيد جمال الدين از مدرسي چهاردهي، ص 29.
(2). همين كتاب ص 31.
ص: 285
امين الضرب هم خانهيي براي او در نزديكي صحن حضرت عبد العظيم تهيه كرد و به ميرزا رضاي كرماني گماشته سيّد دستور مراقبت از او را داد ...» «1»
سيّد غير از حاج امين الضرب و حاج شيخ هادي نجمآبادي در بين طبقات مختلف اجتماع عدهيي دوست و محرم اسرار داشت كه اكثر آنها در فراموشخانه ملكم با سيّد همكاري و همفكري داشتند، فعاليّت سياسي و اجتماعي سيّد بيشتر در هندوستان و تونس و مصر و عثماني صورت ميگرفت و ظاهرا سيّد ميكوشيد كه اتحاد اسلام «پاناسلاميسم» را در خاورميانه عملي سازد و منظور او از اين اتحاد، ظاهرا اتحاد سياسي بوده نه اتحاد مذهبي، زيرا بعضي معتقدند كه سيّد به خدا و پيغمبر عقيده نداشته و اهل نماز و روزه نبوده است. درباره ديانت سيّد مينويسد: «سيّد در علم الاديان تحقيق كرد و سرانجام ملحد شد و قايل به قدم عالم گرديد ... و معتقد شد كه اعتقاد به وجود، محرك اول و حكيم، موهوم است ...» «2»
سيّد پس از مراجعت از روسيه بار ديگر در ايران به فعاليّت پرداخت و عليه حكومت فردي مبارزه كرد. شاه از سخنان و شبنامههاي او نگران گرديد و به فراشان شاهي دستور داد او را با وضع زنندهيي از شهر ري بيرون كشيده تبعيد كردند. سيّد چون متهم به بيديني بود، مخالفان درباري شلوارش را پاره كردند تا ببينند وي ختنه شده است يا خير و با همين وضع او را بر اسب نشاندند ... از اين پس سيّد به ايران مراجعت نميكند و با جلب سياستهاي خارجي، مقدمات قتل ناصر الدين شاه را فراهم ميكند ...» «3»
ميرزا عليخان امين الدّوله، روش سيّد را در تهران چنين توصيف ميكند: «در تهران هرچه مظلوم و مأيوس بود به سيّد روي ميآورد و او با هر پخته و خام از مفاسد اوضاع و قبايح احوال و سوء تدبير وزير و غفلت شاه بيپرده سخن ميگفت، پاي پياده به شاه عبد العظيم رفت و در آنجا بازار وي رونق گرفت و مردم در پيرامون او انجمن كردند؛ و او هفت ماه در شاه عبد العظيم معتكف و متحصّن بود، و در هر شورهزار تخم هنگامه ميپراكند كه ناگهان در ماه جمادي الاول از سال 1308 به حكم شاه او را از حرم بيرون كشيده و فرياد برآوردند كه اين مرد سيّد نيست، سهل است اسلام او نيز مشكوك، و غير مختون است ... و در بازار بند ازار او را بريدند و مكشوف العوره با سراپاي برهنه به يابو بستند و به
______________________________
(1). نقل و تلخيص از فرماسونري در ايران، ص 389.
(2). همين كتاب ص 396.
(3). تلخيص از جلد اول فراماسونري در ايران، ص 403.
ص: 286
سواران مأمور سپردند كه در سرماي سخت زمستان او را تحت الحفظ به جانب خانقين و سرحد عثماني حركت دادند ...» «1»
سيّد جمال الدين در پايان نامهيي كه به تاريخ 23 جمادي الثاني (1308 ه. ق) از كرمانشاه به حاج امين الضرب نوشته است، پس از ذكر داستان غمانگيز تبعيد خود از تهران و بدرفتاريهاي مأمورين، عباراتي آورده كه حاكي از حس كينهتوزي يا ثبات بيشتر او در تعقيب مقاصد خود ميباشد «... اين همه را نوشتم تا بدانيد اين مصائب همه بر بدن من وارد آمد، ولي در همه اين حالات روح من مسرور بود و هست و خواهد بود و بلا شك بعضي از ايرانيان خواهند دانست كه من براي اصلاح احوال صوري و معنوي ايشان تا هر درجه ايستادگي دارم، آنچه ميگفتم نه از براي امرار وقت و گرمي مجلس بود؛ از خداوند تعالي خواهانم كه اين واقعه را يكي از اسباب فوز من قرار دهد و بدين مقصد عاليم برساند و دلهاي پاك و منّور به ايمان را شاد گرداند، آمين ... اميدوار آنم كه نه در عزم شما و من و نه در حرارت ايمانيه نقصي حاصل شود ...» «2»
تقاضاي تأسيس كلوپ: در اواخر سلطنت ناصر الدين شاه، اقليتي از روشنفكران اروپا رفته كه تا حدي با مظاهر تمدن غرب آشنايي داشتند، بر آن شدند كه در تهران به وسيله رئيس نظميّه و نايب السلطنه (حاكم تهران) از ناصر الدين شاه اجازه تأسيس كلوپ يا باشگاهي را كسب كنند؛ پس از آنكه اين تقاضانامه بدون امضاء به دست شاه رسيد، به سختي با تأسيس آن مخالفت كرد.» اينك براي اطلاع خوانندگان «بعضي از مواد (قانونچه كلب) يا آئيننامه اين باشگاه اشاره ميكنيم:
1. كلوپ محلي است براي ملاقات و آسايش دوستان.
2. در اين محل بايد نظم و آرامش حفظ شود و شركتكنندگان از مذاكرات سياسي خودداري كنند و از نوشيدن مسكرات و اقدام به قمار اجتناب ورزند.
3. كسي كه مرتكب اعمال ممنوعه شود، نخست به او اندرز ميدهند و در دفعه دوم مورد مواخذه قرار ميدهند و در مرحله سوم پس از ثبوت گناه اخراجش ميكنند.
4. داوطلبان بايد به وسيله يكي از مؤسسين معرفي شوند و در صورتي كه اكثريت با عضويت داوطلب موافقت كرد، بطور كتبي از او دعوت خواهد شد.
5. داوطلبان بايد 25 سال تمام داشته باشند و نجيب و خوشنام و باسواد باشند و پس از تصويب عضويّت 10 تومان به خزانه بپردازند و سپس هر ماه 15 ريال براي مخارج، تسليم صندوق كلوپ نمايند!
______________________________
(1). خاطرات امين الدوله، ص 150.
(2). از صبا تا نيما، از ص 376 به بعد.
ص: 287
6. كلوپ بهوسيله رئيس، ناظم، نايب، خزانهدار، ناظر، دفتردار، كتابدار و رئيس تشريفات اداره ميشود، اين عده پس از انتخاب شدن تا يك سال تغيير ناپذيرند. در مواد بعد، از مخارج كلوپ و اختيارات رئيس و ناظم و خزينهدار و ديگران سخن رفته است ...» «1»
مجمع آدميت
يكي از سازمانهاي سياسي كه به همّت ملكم خان در ايران برقرار شده است، تشكيل مجمع آدميت است كه در رأس آن هادي قرار داشت كه امور مجمع را از هر جهت اداره ميكرد؛ در هر شهرستاني كه 12 نفر افراد واجد صلاحيت دور هم جمع ميشدند، بهوسيله امين جلسات خود را هفتهيي يكبار تشكيل ميدادند و همواره ارتباط خود را با هادي حفظ ميكردند؛ به هريك از افراد مجمع آدميت، آدم ميگفتند، هريك از آدمها، به وسيله امين وارد مجامع ميشدند و تعهد ميكردند از حدود و مقررات آن سرپيچي نكنند و ارتباط خود را با تشكيلات حفظ كنند.
هر آدم عضو مجمع آدميت مكلف است هر روز به كار نيكي اقدام كند، با ظلم و ستمگري مبارزه كند، با همفكران خود متفق و جوياي علم باشد، در ترويج مرام آدميت بكوشد و نظم و انضباط را رعايت كند. «2»
در فصل پنجم در بيان آدميّت نوشته شده: «ظلم مخرّب دنياست، ظلم در هرجا و نسبت به هركس وارد شود، رفع آن به آدم واجب است، آن ظلمي كه به شخص تو ميكنند و آن ظلمي كه به ديگري وارد ميآورند؛ هر دو يك معني دارد و رفع هر دو بر تو واجب است. ظلم نكردن براي آدم هنر نيست، هنر آدم در اين است كه نگذارد ديگري هم به ديگري ظلم كند، مردانگي يعني جهاد با ظالم، من ظلم نميكنم حرف آدم نيست، حرف آدم بايد اين باشد كه من نميگذارم ظلم بكنند، سكوت در ظلم منتهاي نامردي است، كسي كه با ظلم عداوت نداشته باشد چهل مرتبه از حيوان پستتر است، ظلمي كه به تو وارد ميآيد، مختار هستي كه آن را عفو كني، ظلمي كه به ديگري وارد بياورند، ابدا نميتواني آن را عفو كني و تا شرف آدميت در وجود تو باقي است، بايد در رفع آن ظلم و در تلافي مظلوم با تمام قدرت خود اجتهاد نمايي. در فصل هفتم از مقام علم سخن رفته و نوشته شده: «هركس طالب علم نيست به كوري ميماند كه طالب بينايي نباشد ...» «2» تكليف ايشان اين است كه خود را آدم بكند، تكليف آدم اين است كه ديگران را آدم بكند،
______________________________
(1). تلخيص از ج اول فراماسونري در ايران از ص 561 به بعد.
(2). سازمان فراماسونري، ج 1، از ص 569 به بعد.
ص: 288
آدم بايد به هر وسيله بتواند آدميت را ترويج كند.
ملكم پس از بحث فراوان در پيرامون تلاشي كه خيرخواهان و پيمبران و ديگر ترقيخواهان در راه استقرار عدالت كردهاند، به اين نتيجه ميرسد كه اين كوششها بينتيجه است، ظالم، با اندرز و نصيحت دست از ستمگري برنميدارد، تنها راه نجات بشر اين است كه مظلوم زير بار ظلم نرود، بايد به مظلوم گفت «تو كه در قوت و عدّت و مكنت به مراتب از ظالم بيشتري، چرا متحمل ظلم ميشوي؟ از خواب غفلت بيدار شو و گور پدر ظالم را بسوز ...» مردم در سايه اتحاد و مبارزه، ظالم را از ميان برداشتند و براي آسايش خود قوانين وضع كردند.
در نامه اعتراضآميزي كه ميرزا عباسقلي خان آدميت به «وستاهل» رئيس تشكيلات نظميه مملكتي در 12 جمادي الاول 1332 نوشته، ميگويد: «طبعا و وجدانا دشمن ظلم هستم ... اگرچه از طرف آمريكايي يا آفريقايي يا اروپايي يا آسيايي باشد، ظلم منفور و ملعون حقيقت و وجدان من است» ملكم حقوق انساني را به چهار ركن استوار ميداند:
اول اطمينان، يعني تأمين مالي و جاني، دوم اختيار، يعني آزادي زبان، قلم، خيال، كسب و غيره، سوم مساوات يعني برابري مردم در برابر حدود و حقوق و قوانين، چهارم امتياز فضلي، يعني تنها چيزي كه موجب امتياز فردي بر فرد ديگر است، دانش و تخصص اوست. در مورد مساوات در برابر قانون؛ توضيح ميدهد كه مراد از اين اصل اين است كه كيفر هر گناه را بيچون و چرا در حق شاه و گدا يكسان اجرا كنند. يا به قول ملكم: «اين زجر و سزا در جميع اشخاص از عالي و داني و عالم و عامي، امير و فقير، شاه و رعيت به مساوات باشد، نه اينكه به ملاحظات و اغراض زجر و سزا را در حق اعزّه و اغنيا عفو و اغماض كنند و اجر و پاداش را درباره اذلّه و فقرا كسر و نقصان دهند.
جامع آدميّت به وسيله تني چند از آزاديخواهان و روشنفكران صميمي اداره ميشد كه يكي از آنها سعد الدوله بود، ولي اين مرد در نتيجه خودخواهي به دربار محمد علي شاه پيوست و از راه و روش ديرين درگذشت، رئيس جامع آدميت چون وي را چنين ديد، نامهيي به او نوشت و بدين مصراع آغاز مطلب كرد: «تو خواهي دامن افشان، خواهي روي درهم كش» و در ادامه آن به سير تاريخ و اثر مردان بزرگ در نهضتهاي اجتماعي اشاره كرد و گفت: «روح تاريخ نشان ميدهد كه در هر زمان يك يا چند نفر بر حسب تميز خود و جوهر ذاتي ملتفت قبايح اعمال شايعه زمان خود گرديده، دامن مردانگي بر كمر بسته و از مال و جان و تمام ما يتعلّق نفساني خود گذشتند، آنقدر صدمات و لطمات در راه مقصود بر خود خريدند تا نام نيك به يادگار گذاشتند.» سپس خطاب به سعد الدوله گفت:
ص: 289
«در دوره ناصري ميتوانستيد مثل ساير دنياپرستان به همان روش آنان خوشآمدگويي كرده و مالك يك مقدار از مال و جان ايران گشته، نام خود را مانند ديگران در سرلوحه لعن ابدي قرار بدهيد و نيز در سلطنت مظفري با عين الدوله بسازيد و بر ايران بتازيد؛ ديگر اين همه حقگويي و بيزاري از ظلم و اظهار مردانگي و تنفر از اولياء جور، و نشر علم و ثبات قدم و تبعيد به يزد با آن وضع ناگوار و كربت غربت لازم نبود، خود ميدانيد خستگي در راه تربيت قوم، نوعي از كفران و مردود غيرتمندان و حضرت جانان است، عقل فتوي نميدهد در وسط كار اظهار افسردگي و پژمردگي نمودن ...»
تذكرات رئيس جامع آدميت و سرزنش ملكم در اصلاح سعد الدوله مؤثر نيفتاد.
ملكم در تاريخ 27 اوت 1907 (8 رجب 1325) به فريد الملك نوشت: «از مسند وزارت استعفا كردن خيلي صحيح، اما از مجلس وكلا استعفا كردن منتهاي نامردي است، بايد ايستاد، گفت، حرف حالي كرد و كار را از پيش برد ... جناب سعد الدوله هيچ حق ندارد كه از مجلس وكلا قهر كند ... ايران چنان موجودي را خيلي لازم دارد ...» بالاخره سعد الدوله از آزاديخواهان بريد و به بدخواهان آزادي پيوست، از وكالت مجلس استعفا داد و بر مسند وزارت امور خارجه نشست و از جامع آدميت طرد گرديد، مقام ملي خود را از دست داد و سرانجام به بدنامي رفت ...» «1»
ديگر از شخصيتهاي بارز اين دوران ميرزا محمود خان احتشام السلطنه است كه از مروّجين فرهنگ جديد و از همكاران امين الدوله در انجمن معارف بود (سال 1315) پس از آنكه به رياست مجلس انتخاب گرديد، ملكم خان به وي تهنيت گفت و از او خواست كه در تقويت بنيان آزادي بكوشد و وكلاي تازهكار مجلس را به وظايف و تكاليف سنگيني كه بر عهده دارند واقف گرداند. «مجلس در دوران رياست احتشام السلطنه، كارهاي بزرگ از پيش برد ... از قبيل تدوين متمم قانون اساسي، تنظيم بودجه مملكتي و تقليل حقوق محمد علي شاه و شاهزادگان و تصويب قانون انطباعات كه همه در زمان رياست وي بود ... در تمام اين موارد، جامع آدميّت از احتشام السلطنه سخت پشتيباني ميكرد.
احتشام السلطنه كه از روشنفكران غير انقلابي بود، با وكلاي تندرو آذربايجان و همچنين با ملايان متعصّب اختلاف اصولي داشت ... با رويّه آنان دليرانه مخالفت ميكرد، چون سير حوادث به سوي انقلاب رفت، او مجبور به استعفا گرديد، و به وزير مختاري ايران در لندن منصوب گرديد، او در برلين بود كه محمد علي شاه مجلس را برانداخت و چون خبر توپ
______________________________
(1). فكر آزادي، ص 317- 233.
ص: 290
بستن مجلس به او رسيد، سخت برآشفت و بيدرنگ به يكي از مديران جرايد مهّم برلين تلفن كرد و خواستار مصاحبهاي شد، با وجود آنكه نماينده رسمي دولت بود در مصاحبه خود از هيچ بدگويي و انتقادي عليه محمد علي شاه فروگذار نكرد و به دنبال آن از خدمت نمايندگي ايران استعفا داد.
ديگر از مردان نامدار اين دوران «سليمان ميرزا» و برادرش يحيي ميرزا و عموي دانشمندش محمد علي ميرزا مشهور به شاهزاده عليخان، هر سه از امناي جامع آدميت بودند. آنان جزو هيات دوازده نفري در رجب 1325 از طرف جامع با ميرزا علي اصغر خان اتابك ملاقات كردند و در پشتيباني و تقويت اصول مشروطيت از وي تعهدات گرفتند؛ سليمان ميرزا با برادر و عمويش از اعضاي انجمن حقوق بودند و به شرحي كه در تشكيلات جامع آدميت گذشت، اين انجمن يكي از جوامع اربعه آن در تهران بود، سليمان ميرزا در شعبان 1325 چون جامع آدميت را در كرمانشاه برپا كرد، برادر ديگرش عيسي ميرزا به آن پيوست ... سليمان ميرزا پس از مرگ برادرش يحيي ميرزا به نمايندگي مجلس انتخاب گرديد و در دوره دوم، رياست پارلماني حزب دموكرات را داشت؛ در دوره دوم كه بعضي از نمايندگان مجلس و آزاديخواهان عليه مداخلات دولت روسيه به قم رفتند، او رياست كميته دفاع ملّي را بر عهده گرفت؛ بعدها او اولين رهبر حزب سوسياليست ايران گرديد و در 10 محرم 1363 درگذشت.
سليمان ميرزا سخت به استقرار آزادي و دموكراسي در ايران دلبستگي داشت و در آخرين سالهاي عمر همواره با عناصر تندرو حزب توده ايران در نبرد بود و از دوستان و همفكران خود ميخواست كه مردم را با مفهوم دموكراسي و حكومت ملي آشنا كنند و در راه تحكيم بنيان آزادي و مشروطيت و عليه هرگونه استعمار كشور ايران مبارزه كنند.
سليمان ميرزا با استفاده از تجارب فراوان سياسي، سعي ميكرد رفقاي جوان خود را پس از شهريور (1320) از اقدامات حاد و انقلابي برحذر دارد؛ او معتقد بود كه براي به كرسي نشاندن دموكراسي و سوسياليسم در ايران عقبمانده، زمان لازم است؛ ملتي كه از روز امضاي فرمان مشروطيت به دست مظفر الدين شاه، در اثر فقدان رشد مدني و اجتماعي و دسايس ارتجاع داخلي و مداخلات اجانب، از نعمت آزادي و حكومت ملّي و انتخابات آزاد بهرهمند نشده و با سنن و مزاياي دموكراسي آشنا و مأنوس نيست، نبايد مسلك و اصولي را كه براي او قابل درك و هضم نيست به وي تحميل نمود. شك نيست كه اگر ما بخواهيم پيشرفتهترين مسلكهاي سياسي را به جامعهيي قرون وسطايي و دور از فرهنگ و تمدن جديد تحميل كنيم، حاصل و نتيجهيي جز زيان نخواهيم ديد. متأسفانه پس از مرگ
ص: 291
سليمان ميرزا نسل جوان و عناصر تندرو، زمام كارها را در دست گرفتند و بدون توجه به موقعيت ژئوپلتيكي ايران، روشي در پيش گرفتند كه حاصل آن جز شكست و حمله و چيرگي ارتجاع، چيز ديگري نبود.
سير آزادي در ايران
اشاره
«اسپرينگ رايس» كه از طرف دولت انگلستان به مأموريت ايران و روس هردو آمده بود و اتفاقا نسبت به جنبشهاي آزادي هردو كشور همدلي ميورزيد، به روابط نزديك ميان احزاب انقلابي روسيه و ايران اشاره مينمايد، در نامه 14 ژوئيه 1907 (3 جمادي الثاني 91325) به «سر ادوارد گري» مينويسد: «به تازگي انجمنهاي پنهان زيادي از روي الگوي روسي تشكيل شدهاند، برنامه پارهاي از آن انجمنها اين است كه بين مردم كوچه و بازار و كارمندان ادارات دولتي نوعي همكاري و همقدمي ايجاد كنند.»
به نظر اسپرينگ رايس: «ميان جنبش اصلاحطلبي ايران و روس شباهت زيادي به چشم ميخورد، هردو بيرهبرند، هردو نسبت به حكومتهاي خويش نفرتي آشكارا دارند، هردو پنهاني دست اندر كارند؛ گويي دو ملت ايران و روس (نسبت به يك چيز نفرت مشترك دارند و هردو مشتاق يك چيزند) پس شگفت نيست كه اگر حكومتهاي ايران و روس به اتفاق عليه دشمن مشترك خود به اقداماتي دست بزنند ...» «1»
نويسنده تاريخ بيداري ايرانيان نيز از بيان نامههاي فراوان چاپي كه به تهران ميرسيدند، صحبت ميدارد، يكي از آنها به عنوان «انتباهنامه اجتماعيون عاميون ايران» و به امضاي «اجتماعيون عاميون فرقه ايران قوميته مركزي قفقاز» در 23 رجب 1324 به تهران رسيده بود، اين اعلامنامه مفصل تبليغاتي چنين آغاز ميشود: «اي فقراي ايران جمع شويد، اي كسبه و پيشهوران ايران، اي زراعتكاران ايران، اي اهل دهات ايران، همت كرده، اتحاد نموده اجتماع بكنيد، خودتان را از ظلم اين ظالمان خوشخط و خال استبداد مذهب، خلاص نموده رهايي يابيد.» وي به دنياي «پرآشوب» و تلاش ملت روس اشاره ميكند: «ببينيد چگونه اهالي همسايه شمالي ... جد و جهد و سربازي ميكنند ...» به دنبال آن از بيداد حكومت ميگويد، خواستار قيام ملت به راه آزادي و مشروطيت است و مينويسد: ايرانيان ساكن قفقاز هم آماده جانبازياند:
«اي اهالي ايران، اي فقراي كاسب ايران، جمع شويد، اتفاق نماييد، خودتان را از
______________________________
(1). فكر دموكراسي اجتماعي در نهضت مشروطيت ايران، فريدون آدميت، ص 24 به بعد (به اختصار).
ص: 292
دست اين حاكمان خودمختار ظالم جبار لا مذهب بيدين ... خلاص نماييد ... بر ريشه اين بدتر از مرتدان كربلاي معلّي تيشه بزنيد، تا حريت گرفته، سلطنت مشروطه تأسيس نموده، اين لكه بيعاري را از روي ملت و دولت بشوييد ... ما اهالي ايران كه در قفقاز ساكن هستيم، از هر جهت حاضر شديم تا در موقع، خود را به راه دولت و ملت فدا بكنيم.
زندهباد طرفداران حريّت و مليت، نيست باد طرفداران استبداد ...»
ساير كميتههاي اجتماعيون عاميون ايران نيز پيامهايي در همان جهت منتشر ميساختند، اعلامنامه كميته تبريز كه در ذيحجه 1324 پخش گرديده، درخور توجه است، اصل نسخه فارسي آن را نداريم، از متن روسي به فارسي برگردانيدهاند ...
«رنجبران جهان متحد شويد، ما سوسيال دموكراتها مدافعين حقيقي اسلام، اعلام مشروطيت ايران را در اين روز مسعود به دوستان آزاديخواه جهان تبريك ميگوئيم، ما به تمام علما و تجار طرفدار توده خلق و تمام مجاهدين اسلام، كه در تهران براي رسيدن به هدف مقدس خود از جان و مال گذشتهاند درود ميفرستيم، موقع آن رسيده است كه بيرق آزادي را برافرازيم.»
نهضت مشروطيت، نهتنها در ميان ايرانيان ساكن قفقاز، بلكه در ميان همه افراد آزاديطلب آن ديار شوري برانگيخت ... آزاديخواهان روس هم كه با حكومت خود در پيكار بودند، شريك آن همدلي عاطفي بودند، گزارش عليقلي خان مأمور سياسي ايران در پترزبورگ شنيدني است، مينويسد: «چند روز قبل، فرقهاي كه در روسيه طرفدار سلطنت مشروطيت هستند، در عمارت مجلس، نجباي پترزبورگ مجلسي ترتيب داده، در ضمن نطقهاي خود شرح مفصلي از پيروزيهاي ملت ايران تمجيد كرده گفتهاند، كه روسها بايد از ايران سرمشق بگيرند، زيرا ملت ايران بدون متوسل شدن به وسايل شنيعه از پادشاه خود آزادي خود را خواست، و پادشاه كه ... اعطاي آزادي كرده، فورا به شرايط آن پرداخت و اين كار به اين بزرگي، بدون هيچ خونريزي و خصومت انجام پذيرفت ...» «1» پس از آنكه مجلس ايران به زور قزاقان روس برافتاد، نمايندگان سوسيال دموكرات در مجلس دوما از تندترين حمله نسبت به حكومت روس بازنايستادند، اين را هم بگوئيم كه همزمان بودن تأسيس مجلس شوراي ملي و مجلس دوماي روس، نقطه مشترك اشتياق خاطري ميان مبارزان آزادي ايران و روس بهوجود آورد و آن معني در تلگرافهايي كه بين دو مجلس مبادله گشته، منعكس است.
______________________________
(1). نامه شارژدافر ايران از پطرزبورگ (11 شوال 1324 با مهر عليقلي).
ص: 293
تهنيت و تبريك نمايندگان مجلس ايران به دوماي اول روسيّه: آزادي و عدالت، زبان مشترك هردو مجلس بود، همينكه دوره دوم دوما، پس از پرچيده شدن دوماي اول افتتاح گرديد، مجلس ايران به خجستگي آن، اين پيام تهنيتآميز را فرستاد «... از آنجا كه روح حريّتطلبي كه سبب هيجان اين دو مجلس محترم ميباشد، در اصل يكي است، مجلس محترم جوان ايران ... دعا ميكند بهرهمندي و نيل به مقصود آن همزاد محترم را و با آن همصدا شده، به آواز بلند فرياد ميكند، زندهباد آزادي ملل و زندهباد عدالت.»
رئيس دوما «كلوين» پاسخ داد: «از پيامي كه دلالت بر هواخواهي و آزادي و عدالت و برادري ملل داشت، صداي همرنگي و موافقت در فضاي دوما پيچيد، هردو مجلس كه تقريبا در زمان واحد ابواب سعادت و نيكبختي را بر ملتين گشودند ... هر قدمي كه در اين راه خير بردارند ... صلح ابدي را نزديكتر و حركت ايران را به سرمنزل آزادي و حريّت سريعتر كردهاند، جاويد باد مكنوناتي كه موجب اتحاد و اتفاق نمايندگان مجلسين است ...» «1»
به علاوه، مجلس ملي ايران به كارهاي دوما، بيتوجه نبود. يكي از نمايندگان گفت:
«دوماي روس حكم كرد به وزارت ماليه، كه جمع و خرج مملكت را تعديل نمايد، وزارت ماليه فورا تعديل كرد ... پس چطور آنجا وزارت ماليه ميتواند ماليه را اصلاح نمايد و اينجا نميشود. (مذاكرات مجلس) «2»
طرفه اينكه سيد بهبهاني كه همواره تأكيد ميداشت كه: «نگوئيد رسم مجالس خارجه چنين و چنان است» حالا در انتقاد از دستگاه اجرايي ايران، به سياست همكاري وزيران روس، با «دوما» استناد ميجست: «هيأت مجريه ما، با اين مجلس موافق نيست، مملكت روسيه، وزراء دارند، رئيس الوزراء دارند، وزراء به دوما ميآيند، بهعلاوه قوانين مربوط به ادارات را شخص خود وزير داخله آورده است به دوما، نشسته است و مذاكره ميكند، كه بگذرد «اينجا هم» بايد اينطور موافقت بشود ... وقتي كه وزارت داخله ما هم آمد به مجلس ... آنوقت ميدانيم كه موافق است، مگر نه اين است كه ما براي اصلاح اين مملكت و اين ملت حرف ميزنيم؟ مگر آنها از اين ملت نيستند؟ آنها هم بيايند دست به دست بدهيم اين ملت را آزاد نمائيم ...» «2»
با اينكه جنبش مشروطيت ايران با نهضت آزاديخواهي و اصلاحطلبي در روسيه تزاري كمابيش همزمان بوده است، نبايد اين نكته را فراموش كرد كه روسيه از دوران پطر
______________________________
(1). فكر دموكراسي اجتماعي ...، ص 26 به بعد.
(2). همان كتاب ص 29.
ص: 294
به بعد به سرعت در راه صنعتي شدن و قبول مظاهر گوناگون تمدن غرب قدم برميداشت و در اين راهها كمابيش موفق گرديد. طبقه كارگران، كشاورزان، روشنفكران و پيشهوران روسيه تا حدي به حقوق و وظايف سياسي خود آشنا بودند. احزاب و اجتماعات و اتحاديههاي مختلف به وسايل گوناگون در بيداري و هشياري مردم ميكوشيدند؛ در مرامنامهها و اعلاميههاي احزاب سياسي روسيه در آن روزگاران به مطالبي برميخوريم كه طرح آنها در محيط اجتماعي آن روز ايران امكانپذير نبود، به عنوان نمونه «فرقه حريّت ملي» و هواداران آن معتقد بودند: «امور مربوط به مساوات ملت و اعمال مشروطيت دولت بايد اجرا شود، تمام ملت بايد وكلا را انتخاب كنند و به توسط آن وكلا، كارهاي سلطنت از پيش برود، براي به دست آوردن اين نوع اداره هر قسم تدبير بطور صلح و آرامي بايد به كار برد، هرگاه حكومت بر ضد حقوق و آزادي ملت رفتار كرد، مردم از پرداخت خراج و دادن سرباز امتناع كنند، همچنين با تعطيلها و ترك خدمت و امثال اين نوع مقاومتها، مقاصد خويش را از پيش ببرند ... تمام اهالي چه زن، چه مرد صاحب هر دين و از هر نژاد كه باشند حق انتخاب دارند. انتخاب بايد مستقيم و آراي انتخابيه نيز سري باشد، اراضي خالصه و موقوفات امپراتوري بايد مجانا بين رعيّت قسمت شود، در صورتي كه اين اراضي نيز كفايت نكند، املاك ملاكين را به قيمت عادلانه جبرا بايد گرفت و تقسيم كرد، عملجات بايد فقط روزي هشت ساعت كار كنند و وقتي پير شدند، براي معاش آنها بايد تدابير صحيحه به كار برد، خزانه نبايد زياد اسراف كند، تحصيل ابتدايي بايد براي همهكس مجاني باشد، حكومت بايد به اعمال كليسا و مسجد و دين دخالت نكند.» «1»
فرقه اجتماعيون انقلابيون، پا را از اين هم فراتر ميگذاشت و ميگفت: «فقرا كار ميكنند و متمولين و آقاها ميخورند، سلطنت (تزاران) نيز اين حالت حاضره را حفظ ميكند، از اين جهت بايد جمهوري تشكيل داد، مال مملكت و كسب و كار بايد عمومي و اجتماعي شود، هيچكس نميتواند شخصا صاحب مال و تجارت باشد، همهچيز مال همهكس است. همه آزاد و برابر و برادرند، دين، نژاد، شوهر و زن تفاوتي ندارند، بايد فقرا و كارگران را از اين معني مطلع كرد ... آزادي دين و كلام و اجتماعات را هيچ قانوني محدود نميتواند كرد، زمين مال همه است، كار، روزي بيش از هفت ساعت نميتواند باشد، زندگي و راحت عملجات را بايد در زمان پيري تأمين نمود ... تحصيل ابتدايي براي همهكس فرض و مجّاني است، حكومت نبايد به دين و عبادت دخالت كند، عبادت كار شخصي است.»
______________________________
(1). همان كتاب از ص 40 به بعد.
ص: 295
براي آنكه خوانندگان بيشتر به رابطه معنوي و عملي آزاديخواهان ايران و قفقاز و روسيه عصر تزار واقف گردند، بيمناسبت نيست يادآور شويم كه عمليات خصمانه محمد علي شاه عليه آزادي و بمباران مجلس ملي ايران و دخالت مستقيم قزاقان روس در آن كودتاي نظامي، واكنش جهاني داشت و در مجلس دوماي روس هم منعكس گرديد، نمايندگان سوسيال دموكرات روس، سياست آن دولت را در ايران به باد حمله گرفتند، سفير انگليس در پطرزبورگ مينويسد: «احزاب دست چپ تحت عنوان «اعمال غير قانوني لياخف در ايران» استيضاحي با قيد فوري به دوما دادند، استيضاحكننده از نمايندگان سوسيال دموكرات بود، در نطق پارلمانيش گرچه بارها سخن او را قطع كردند و رئيس دوما به وي اخطار ميكرد كه از موضوع خارج نشود، او همچنان به لياخف ميتاخت،» عامل اصلي اين بود كه فراهم شدن زمينه انقلاب ايران به سوسيال دموكراتهاي قفقاز كه با حكومت روس در پيكار بودند، مجال نبرد انقلابي داد، بر آن شدند كه ضربهيي به دستگاه استبدادي روس بزنند، دستگاهي كه دشمن مشترك مليون ايراني و آزاديخواهان سرزمين قفقاز هردو بود.
تبريز كه به شورش برخاست، كميته ولايتي سوسيال دموكرات قفقاز به تقاضاي انقلابيون تصميم گرفت كه افراد كارآزموده، تعليمات ديده و خبرگان ماهر فني به صورت دستههاي مجزا روانه تبريز گردند، مجاهدين آمدند در حالي كه مركب از سه عنصر بودند: اتباع ايراني، مسلمانان قفقاز و گرجيان ... در اين ايّام حيدر خان در تبريز و در شوراي جنگي شركت داشت و ستار خان را در نقشه رزمآرايي ياري ميكرد. لابراتوار بمبسازي تعبيه گرديد و كميته انقلابي، افرادي را به دهات فرستاد كه مردم را عليه استبداد برانگيزند، در جنگ مليون با قواي محمد علي شاه، ظاهرا بيست و چند نفر از مجاهدين قفقازي و گرجي كشته شدند، دولت روس، با مداخله نظامي، حكومت انقلابي تبريز را تهديد كرد و تسليم انقلابيون قفقاز را خواست؛ در برابر تهديد روس، مجاهدين شبانه از شهر خارج گشتند، از كوه و كمر گذشته به خوي رسيدند ...» «1»
در برابر احزاب مترقي نظير حزب اجتماعيون عاميون و فرقه دموكرات، مرتجعين نيز از فعاليت عليه نهضت جديد غفلت نكردند، يكي از ملايان مخالف نهضت، سيّد محمد طالب الحق بود، اين روحاني مرتجع از منبر مشهد فرياد ميكرد: «هركس صد و هفتاد مرتبه بگويد: اللّهم العن الديموكرات، خداوند گناهان او را ميآمرزد ...» «2» در همين
______________________________
(1). همان كتاب ص 130 به بعد.
(2). همان كتاب ص 141.
ص: 296
ايام از طرف سران «اجتماعيون عاميون» بادكوبه، سفارشي به اين مضمون شده بود كه:
«مبادا از انقلابيون حركتي كه نامساعد با اوضاع مملكت و اقتضاي وقت باشد بروز نمايد، بلكه اغراض شخصي را به كنار نهند و شروع به ساختن كنند كه مملكت بيش از اين تاب انقلاب ندارد ...» «1»
يكي از صاحبنظران اين دوران، محمد امين رسولزاده، متفكر حزب دموكرات ايران است، وي در مقدمهيي كه بر مرامنامه اين حزب نوشته است، از قانون حركت تكاملي جامعه از فئوداليسم به كاپيتاليسم و حركت آن را از مرحله سرمايهداري به سوي سوسياليسم بيان ميدارد. به نظر او: «هر اندازه كه ترقيات عالم پيشرفت كند، آلات و ادوات صناعي و روابط تجارتي و مناسبات مدني افزوده ميشود ... حركات حريّتپرستانه ملل مختلفه دنيا در پيروي طريقي كه بشر را به يگانه آرزو و آمال واحده انسانيت ميرساند، با كمال روشني، وسعت پيدا ميكند، با سرعت دائمي فوق العادهاي كه وسايل مدنيّه سير ميكند، افكار بشريت نيز به همان نسبت با يك طرز تكامل، ترقي مينمايد، از جمله نتايج بسيار نيكوي اين تكامل آنكه عالم بشريت ... احتياج خود را به اتفاق و اتحاد به خوبي حس كرده است، همانطوري كه بدوا اقوام مختلفه كه از عشاير جداگانه تشكيل يافته بود، ملل و دول بزرگ تأسيس نموده و بههم پيوستند، امروز نيز بشريت شروع به اتصال و اتحاد نموده و فرقههاي بين الملل تشكيل ميكنند، تمام ترقيات عالم، كل مجاهدات بشر، همانا عموما بهطرف آن دوره سعادت و حريّت و مساوات كه آمال مكنونه عالم متمدن است ميشتابد ... اين سيل حريت و مساوات كه منبعش در ظهور كاپيتاليسم و سرمايهداري بوده و از اروپا شروع كرده، سدهاي فئوداليزم و ملوك الطوايفي را ... شكسته، با يك سرعت فوق التصوري كه مظفريّت خود را به تمام عالم نشان ميداد به جريان آمد، به حدي كه مشرق زمين نيز ... از آن سرايت خودداري نتوانست. قرن بيستم براي مشرق همان است كه قرن هفدهم براي ممالك غربيه بود، يعني دوره تجددي است كه آسيا كه قسمت اعظم بشريت را تشكيل ميدهد، به جنبش و هيجان آمده و فئوداليزم مستأصل، در اينجا دوره خود را به قوه جديدي يعني به كاپيتاليسم و سرمايهداري واگذار ميكند و در برابر آن تسليم ميشود.
ايران نيز كه در عائله بشريت يك اولاد قديم است، ممكن نيست كه به اين نوع تبدّلات ضروريّه كه از آثار تكامل عالم است محكوم نباشد و بتواند روي بناي پوسيده استبداد مطلق و اساس از كار افتاده فئوداليزم قائم باشد، ناگزير از تجدد بود و ناچار
______________________________
(1). حيات يحيي دولتآبادي، ج 3، ص 116.
ص: 297
بايستي مراحل و درجاتي كه تمام افراد عائله بشريت از آن گذشتهاند طي كند ... فئوداليزم منسوخ و كهنه شده، به كاپيتاليزم كه فرمانرواي امروزه است متحوّل ميشود، ملت ما در اين سير تكاملي روزهاي مشوش و پرهيجاني را خواهد گذرانيد، مملكتي كه بر اصول قرون وسطا امرار حيات كرده، چون احساس نموده كه ديگر بدين صورت امكان مداومت نخواهد داشت، ميخواهد به شكل مملكت قانوني دربيايد، فقط از يك طرف موجود نبودن آلات و ادوات لازمه اين تبديل شكل، و از طرف ديگر رقابت سرمايهداران خارجي، آن را تضييق نموده، به اشكالات بزرگ دچارش مينمايد ...
لازم است ايران جديد را به طرز صحيحي اداره كرد و به آشفتگيهايي كه در سنوات انقلاب اخير پديد آمده، پايان داد و حكومت قانوني قوي تشكيل داد و به اصلاحات اساسي پرداخت ... فرقه دموكرات ايران، سعادت آينده وطن را در اتحاد عموم افراد مملكت ميداند. ايران تجدّدپيما، دولت دموكراتي ميخواهد، كه زمام امور آن به دست اكثريت ملت كه قسمت اعظم آن را تشكيل ميدهد باشد ...» «1»
تهمت بابيگري: در جريان نهضت مشروطيت، مرتجعين و هواداران استبداد، همواره متجدّدين و آزاديخواهان را به نام «بابي» و ديگر اتهامات بياساس مورد طعن و لعن قرار ميدادند. در كتاب تاريخ انقلاب آذربايجان و بلواي تبريز نوشته حاج محمد باقر ويجويه، ضمن وقايع روز 23 شهر جمادي الاولي 1326 ميبينيم كه مستبدين ضمن اعلاميهيي، چنين مينويسند: «اي مسلمانان همّت نماييد، پس غيرت شما كجاست؟ اين بابيها جمع شدهاند به اسم «مشروطه» ميخواهند مذهب خودشان را آشكار نمايند، عن قريب است كه اسلام از دست برود! بر همه شما جهاد واجب است تا ريشه اين لا مذهبان را از روي زمين بركنيد.» با اين قبيل اعلاميهها، مستبدين به شيعيان حيدر كرّار، تهمت و بهتان ميزدند و براي حب جاه و مال از ريختن خون آزاديخواهان ابايي نداشتند. آقاي ويجويه مينويسد: «پس از ورود به محفل آنان ديدم كه تفنگداران استبداد ميگويند: «آقا اجازه بدهيد برويم سر اين ملاعين را بياوريم»، يكي از مرتجعين برميخيزد و ميگويد: «اين بيدينان، امام عصر عجّل اللّه تعالي فرجه، را امام موهومي ميخوانند و به رسول اللّه (ص) سب و ناسزا ميگويند.» آري مستبدّين با اين سخنان عوامفريبانه نه شرم از رسول (ص) و نه خوف از خداي قهار دارند. آقايان هم ميگويند صبر كنيد، وقتي كه ما كفن پوشيديم و امر به جهاد نموديم، آنوقت اقدام نمائيد ...» «2»
______________________________
(1). همان كتاب ص 281 به بعد.
(2). تاريخ انقلاب آذربايجان و بلواي تبريز، به كوشش علي كاتبي، ص 23.
ص: 298
آرزوها و انتظارات آزاديخواهان
ضمن وقايع چهارشنبه 14 رجب المرجب همان سال، ميرزا حسن واعظ و مشهدي مير كريم آقا در مسجد، نطقي كردند قريب به اين مضمون: «بعضي از آقايان مستبدين برآنند كه اين مشروطه را برهم بزنند و به طريق ظلم و استبداد رفتار نمايند و ملّت مظلوم را به اسم «بابيّه» متّهم ساختهاند؛ خطاب به پدر تاجدار ميگوئيم: حكام به ماها ظلم ميكنند، ارباب دهات و مباشرين هرچه هست از ما ميگيرند و به حقوق خود راضي نيستند، اين ماليات كه ميدهيم امناي دولت بهجاي ديگر مصرف مينمايند، به سوارهها و توپچيها حقوق نميدهند، آنها هم مضطر شده براي امرار معاش فعلگي ميكنند، فقراي ملت هر سال صد هزار بلكه بيشتر براي تحصيل كار و روزي به خارجه ميروند، چرا در كشور خودمان كار نكنند، بايد كارخانجات درست كنيم، نفت از زمين استخراج نمائيم، بيمارستان و دار العجزه بپا نمائيم، و نگذاريم كسي به كسي دست ظلم و تعدي دراز نمايد، هركس حق خود را بشناسد، اطفال يتيم و مسكين را كه در بازارها عريان ماندهاند به مكتب بگذاريم، آنان را صاحب علم و صنعت نمائيم، كاري كنيم كه زنان با عفّت ما براي گرفتن نان ساعتها در پيش دكانهاي خبّازي نايستند، سرباز و توپچي با لباس نظيف گردش كنند، سنگ ترازوها را درست كنيم، با راهسازي، شهرها و قصبات و دهات دور افتاده را آباد كنيم، ما طالب مشروطهايم تا از بركت آن مساجد آباد و علما و سادات با عزت و احترام داشته باشيم و گدا و سائل نداشته باشيم، آقايان درباريان ستمگر ميگويند: نميشود، ما نميگذاريم كه اين امر مقدّس جاري شود، ما طالب محكمه و دادگستري هستيم كه هر نوع دعوايي در آن رسيدگي شود، ولي درباريان و امناي خائن ميگويند ما به ميل خود مردم را جريمه ميكنيم به ما چه كه مردم از گرسنگي بميرند، يا روي گندم خالص را نبينند، يا نيمي از نان آنها خاك و ماسه باشد، ما ميفروشيم «النّاس مسلّطون باموالهم» با اين روش، آنها خون ما را حلال و مال ما را تاراج مينمايند و با اينهمه ظلم و بيدادگري، ما را كه طالب حقيم «بابي» ميشمارند و از ما ملت مظلوم حيا نميكنند و براي منافع خودشان چه فتنهها و آشوبها كه بپا ميكنند.» «1»
اتهامات ناروا عليه انقلابيون
«... يكي از مجاهدين در ميدان جنگ گفت يا «حضرت عباس»- سواره شاهسون
______________________________
(1). همان كتاب از ص 88 به بعد.
ص: 299
تحت تأثير تبليغات دشمنان، با شگفتي گفت: «شما حضرت عباس را چه ميشناسيد؟
مگر بابي نيستيد؟» من به بابي لعنت كردم. طرف گفت: «به خدا شما را به ما بابي معرفي كردهاند» اهالي گفتند: ملاحظه كنيد شيعه اثني عشري را بابي ميگويند و خود به فسق و فجور و ظلم و جور مشغولند و با اين تهمتها ميخواهند اساس مشروطه را براندازند ...» «1»
براي آنكه خوانندگان به تأثير تبليغات در جوامع عقبمانده واقف گردند، به بعضي از گفتگوها در ميدان جنگ اشاره ميكنيم: «در جريان جنگ، يكي از مجاهدين و آزاديخواهان به سواران جبهه مخالف گفت: «اي بيغيرتان ما كه مشروطه ميخواهيم براي آسودگي شماهاست كه جيره و مواجب شما را تمام و كمال بدهند و ظلم به رعيت دهات و ايلات نشود، گذشته از اينها شما برادر ديني ما هستيد، اگرچه شما را به طمع غارت به اينجا آوردهاند، ولي ما مانع غارتگري شما ميشويم.» سواران در پاسخ ميگفتند: «اي بابيها به اسم مشروطه ميخواهيد مذهب خودتان را آشكار نمائيد، هرقدر قوه داريم شما را پايمال ميكنيم.» مجاهدين در جواب ميگفتند: «به بابيها و به آن كساني لعنت كه اين تهمت را به ملّت نجيب ايران بستهاند، صد هزار لعنت به كساني كه شما را با اين حرفها فريفتهاند تا به ناحق خون مسلمانان ريخته شود، ما نميخواهيم يك قطره خون كسي را بريزيم؛ ما مجاهدين در مقام دفاع ايستادهايم، هرقدر از شما كشته شود، دل ما ميسوزد، ولي در شما هيچ رحمي نيست.» مجددا ايشان ميگفتند: شما بابي هستيد ...» «2»
در صفحات بعد از زبان مجاهدين و آزاديخواهان ميشنويم كه ميگويند: «از شاه مرحوم «مظفر الدّين شاه» ما ملت، مشروطهيي كه گرفتهايم از دست نخواهيم داد و ابدا زير بار ظلم و استبداد نخواهيم رفت؛ اي امناي دولت با ملت ايران همدست باشيد، بلكه ايران حيات تازهيي بيابد از دول «اروپ» عقب نمانيم، امروز اگر فرنگ به ما كرباس ندهد، ملت ما بيكفن خواهد ماند، در ساير امور همينطور، هميشه بايد محتاج ديگران باشيم، اين قرض هنگفت را نگذاريم خائنان دولت بلع نمايند، اين قرض را پس بدهيم و از راه ماليات عادلانه پول در خزينه دولتي جمع نمائيم ...» «3»
وضع طبقات اجتماعي مقارن انقلاب مشروطيت
در كتاب سابق الذكر به وضع طبقات مختلف اجتماعي در ايران، و هدفهاي سياسي و
______________________________
(1). همان كتاب ص 77 به بعد.
(2). همان كتاب ص 120.
(3). همان كتاب ص 142.
ص: 300
اقتصادي و اجتماعي آنان نيز اشاره شده است: «... آنان كه بر ضد اين امر مقدس حركت مينمايند و نميخواهند دولت ايران مشروطه شود، كساني هستند كه كار نميكنند و صاحب قريهها و كرورها پولند، خواه عمامهدار و خواه كلاهدار، اينان هميشه در ميان عيش و عشرتند، هيچ از سرما و گرماي روزگار خبري ندارند، ولي سه فرقه هست كه از صبح تا شام كار ميكنند و از ظلم ظالمان ايمن نيستند و آني آسودگي ندارند:
فرقه اوّلي، اهل تجارتند، كارشان خريد و فروش مال داخله و خارجه و رسيدگي به دفتر و حساب است و در ميان اين فرقه بزرگ كه مدار مملكت بسته به وجود ايشان است، كسي كه صد هزار تومان داشته باشد كم است و با وجود كار فراوان شبانهروزي از احترام شايسته برخوردار نيستند.
فرقه دوّمي، اهل كسب است و صنايع، آن بيچارگان پيش از طلوع آفتاب به پي كسب و صنعت خود ميروند و نيم ساعت از شب گذشته، به خانه و منزلشان ميآيند و با زحمات زياد كسب قوت لا يموتي ميكنند، استراحت برايشان حرام است، از عيال شرمنده و از دوست و رفقا منفعل هستند، نه استطاعت مؤنه دارند نه قدرت جواب به مباشرين ستمپيشه، با اينحال هرچه مباشرين ميخواهند به ضرب سيلي از آنها ميگيرند، و حال آنكه در خارجه اهل صنعت را تربيت و تقويت مينمايند و از هر جهت آسودهاند.
فرق سومي، اهل زراعت است و فلاحت، آن بيچارگان كه يك ركن اساسي مملكتند، در سرما و گرما كار ميكنند، وقت درو، اجارهدار يا مباشر حاضر است، خورد و خوراك او را بايد ايشان بدهند و ابدا راضي به يك جوجه روي دوري پلو نميشوند و حال آنكه آن بيچارگان خودشان روي پلو را نديدهاند.
بعد از حاضر شدن گندم ميآيند از هفت و هشت من، دو من و يك چارك را براي خودشان برميدارند. بابت يك خروار مساعده، دو خروار، سر خرمن ميگيرند، بيچاره رعيت شانه و قلبير خود را برميدارد، با آنهمه زحمت به خانه خود ميرود، بدون آنكه حق قانوني خود را گرفته باشد،- از بره و جوجه و تخممرغ و روغن هرقدر بخواهند برميدارند، انبار آقا از زحمت ايشان پر ميشود.- وقتي كه سرباز، اعم از سوار و پياده و توپچي را براي سفر ميخواهند، هركس بخواهد معاف شود، صاحبمنصب از او از ده تا سي تومان رشوه ميگيرد و او را معاف مينمايد و جيره و مواجب معافشدگان را خودشان از دولت ميگيرند و ميخورند. سربازاني كه به محل ساخلو حاضر ميشوند به آنها جيره نميدهند تا جايي كه ناچار ميشوند از راه حمّالي، عملگي يا كار ديگري امرار معاش كنند.
ص: 301
مظالم حكمرانان
حكام هم حوزه فرمانروايي خود را، اجاره ميكنند، مثلا براي آذربايجان 80 هزار تومان پيشكش ميدهند، در مقابل ميآيند و آزادانه مردم و رعيت را لخت ميكنند و چند برابر پيشكشي كه دادهاند از مردم بينوا به زور ميگيرند، خزينه مملكت تهي، اهالي مفلس و فقيرند، ليكن جيب اين حكام ستمكار پر است. البته تمام اين قبيل فرمانروايان، با استقرار مشروطيت مخالفند، همچنانكه ملاهاي دنياپرست و جاهطلب صاحب دهات شده از راه احتكار و ستم به كشاورزان جيب خود را پر ميكنند و كار را به جايي ميرسانند كه مردم ناچار مهاجرت ميكنند؛ و گاه از شدت فقر و مرض تلف ميشوند.
اينها نيز از راه برانداختن اصول مشروطيت و آزادي تلاش ميكنند و سعي ميكنند مردم از خواب غفلت بيدار نشوند و به حقوق و اختيارات فردي و اجتماعي خود واقف نگردند.
ستّار خان و باقر خان همواره به مردم ميگفتند: ما براي حقوق مليّه خود تلاش ميكنيم، كه عين عدالت است و دشمنان ما براي منافع شخصي؛ و به ضرر ملّت كار ميكنند. براي آنكه خوانندگان به ارزش اخلاقي ستّار خان پي ببرند بيمناسبت نيست بگوئيم كه در همين ايام جنبش مشروطهخواهي، ژنرال قنسول روس ميرود نزد ستّار خان و ميگويد به باقر خان يك پرچم روس دادم و او در امان ماست، يكي را هم به تو كه جوان دليري هستي ميدهم تا در امان دولت روس باشي، ولي او قبول نكرد و گفت: من در زير پرچم ايرانم، به شما نيازي ندارم و ابدا تابع ظلم و استبداد نخواهم شد و تمام پرچمهايي را كه مستبدين در شهر زدهاند پايين خواهم كشيد، ابدا ملّت از حقوق مشروع خود دست نخواهد كشيد، مگر من و اهالي تبريز ياغي شدهايم كه به پرچم شما پناه بياوريم. ستّار خان با عدهيي از مجاهدين به گفته خود عمل كرد و پرچمهاي روس را پايين آورد. باقر خان نيز به خدعه دشمن و خطاي خود پيبرد و با ستّار خان همكاري نمود و مهياي سنگربندي و مبارزه با مستبدين گرديد.» «1»
«پس از آمدن عين الدّوله به تبريز، ستّار خان تحريكات و تشبثات او را تحت نظر گرفت، پس از آنكه وي با كمك سركردگان طوايف مثل رحيم خان و شجاع نظام و سايرين به شهر روي آوردند، مجاهدين تحت نظر سردار و سالار ملّي به آنان حملهور شدند، 25 سواره و دو سرباز آنان را از پاي درآمدند و بقيّه خود را به اردو رسانيدند و از طرف دروازه اسلامبول نيز شكست سختي خوردند و هفت نفر ديگر تلفات دادند و به مجاهدين آسيبي نرسيد ...» «2»
______________________________
(1). همان كتاب ص 30 به بعد.
(2). همان كتاب ص 108 به بعد.
ص: 302
برگرديم به اصل موضوع چون در يك قرن اخير، فرهنگ و ادبيات ما كم و بيش تحت تأثير جنبشهاي اجتماعي و فكري و ادبي غرب قرار گرفته است، نظري اجمالي به حيات ادبي غرب ميافكنيم:
سير ادبيات در اروپا
اشاره
در سرزمين اروپا دو كشور باستاني يونان و روم قديم، مهد فرهنگ و تمدن و ادبيات و هنر بودند. در آثار ادبي و مخصوصا هنري اين دو كشور كه از قرن چهارم و پنجم قبل از ميلاد به يادگار مانده است، ظرافت، دقّت و درستي سبك و مفهوم به نحو بارزي به چشم ميخورد، بههمين مناسبت امروز اصطلاح «كلاسيسيسم» «1» را كه يادگار عهد كهن است در مقابل «رمانتيسم» به كار ميبرند كه آن نيز نهضتي ادبي و هنري است، مربوط به اواخر قرن هيجدهم و نوزدهم ميلادي كه موازين و قواعد سنتهاي كلاسيسيسم را مانع درك طبيعت و بيان خصوصيات آن ميشمرد. بههمين مناسبت اصول و مباني و مقررات كلاسيسيسم پايدار نماند و مورد انتقاد و خردهگيري قرار گرفت و در نتيجه كلاسيسيسم نوين با «نئوكلاسيسيسم» «2» در دوره «رنسانس» پديدار گرديد.
در اين دوره، اروپا از خواب ديرين قرون وسطايي بيدار شد، و در نتيجه پايان جنگهاي صليبي و استقرار مناسبات اقتصادي بين شرق و غرب و آشنا شدن اروپائيان با فرهنگ و تمدن اسلامي و ايجاد راهها و وسايل ارتباطي بين آسيا و اروپا و بهتر شدن وضع كشاورزي و صنايع دستي، مردم اروپاي مركزي و ايتاليا جاني تازه يافتند و شهرهاي جديدي در مسير راههاي تجاري ايجاد گرديد. در دوره رنسانس كه جنگهاي فئودالي و نفوذ ارتجاعي كليساي كاتوليك و پاپها، رو به نقصان نهاده بود، مردم شهرنشين توجه شاياني به آثار يونانيان و روميان باستان، خاصه آثار افلاتون، سيسرو، هراكليت، دموكريت و ارسطو و ديگران نشان دادند، كتاب جمهوريت افلاتون كه در آن كمابيش، افكار و انديشههاي دموكراتيك به چشم ميخورد، مورد توجه قرار گرفت، چه او چهار قرن قبل از ميلاد مسيح از سوسياليسم، طرفداري و از حقوق زنان، تحديد توالد و تناسل، تعليم و تربيت نسل جوان و تزكيه نسل، سخن گفت و اين تعاليم براي اروپاي عهد رنسانس كه تازه در خط تمدن جديد قدم نهاده بود، جالب و دلنشين بود. «اين نهضت در همه مراحل فرهنگ اروپايي رسوخ يافت. در فلورانس «كوزيمو دمديچي» آكادمي افلاتون را تأسيس
______________________________
(1).Classicism
(2).Neoclassicism
ص: 303
كرد، و دانشمندي چون «و. م. فيچينو» را در رأس آن قرار داد، «لورنتسو دمديچي» محفلي از «اومانيستها» گردآورد و آنان به جمعآوري آثار يوناني و رومي و تحقيق در آنها و شرح و بسط و تقليد از آنها پرداختند. تقليد دقيق از نثر سيسرو و از سيماهاي عمده احياي كلاسيسيسم در اروپاي قرون پانزدهم و شانزدهم ميلادي بود. «فرانسيس بيكن» روش اختياري را در تحقيقات علمي وارد كرد و سبك ساده كلاسيك را در نثر انگليسي مستقر ساخت بعد ديگر شعرا و نويسندگان موازين تصنّعي را به دست فراموشي سپردند، در فرانسه نمايشنامهنويساني مانند «كورني» و «راسين» به پيروي از روش ارسطو، نويسندگي را تحت قيود عقل، روشني و نظم و ترتيب قرار دادند. در آلمان نيز پيروي از آثار كلاسيك در ربع آخر قرن هيجدهم ظاهر شد و «گوته» و «شيلّر»، «هايدن»، «موتسارت» و «بتهون» اصول آن را در موسيقي به كار بستند و بالاخره بازار تقليد از يونانيان و روميان قديم، در معماري و نقاشي، فوق العاده گرم شد ...» «1»
رمانتيسم «2»
در اواخر قرن هجده و در جريان قرن نوزدهم، صاحبنظران به اين نتيجه رسيدند كه قراردادها و سنتها و ساير قيود كلاسيسيسم، مانع درك طبيعت و لذت بردن از آن است؛ و هنرمند بايد به احساسات و تخيل خود، بيش از ايمان به عقل، پايبند باشد. اين نهضت در تمام نويسندگان قرن نوزدهم اروپا نفوذ داشت و نتايج آن در آثار ادبي، داستانهاي عشقي، سرگذشتهاي پر حادثه و آثار منظوم آن دوران منعكس گرديد و نتايج آن كمابيش در نقاشي و موسيقي مؤثر افتاد. اصطلاح «رمانتيك» از قرن يازده و دوازده ميلادي به يادگار مانده كه داستانها و منظومهها و سرگذشت پهلوانان و شهسواران را به زبان عامه مردم و به صورت داستانها بيان ميكردند؛ و در مقابل آثاري كه عنوان «كلاسيك» داشت، به «رمان» موسوم شد.
در قرن هيجدهم، زبان ادبي با سرمشقهاي كلاسيك عرضه ميشد؛ و صاحبنظران بطور كلي، ادب و هنر قرون وسطايي را نماينده راه و رسم دوران جاهليت به شمار ميآوردند؛ ولي در اواخر قرن هيجدهم، و در دهههاي اول قرن نوزدهم، در اثر تغييراتي كه در زندگي اقتصادي و اجتماعي مردم اروپا پديد آمد، نهضت رمانتيك، كليه موازين ادبي و هنري را تحت تأثير قرار داد. اين نوع فكر در انگلستان، فرانسه و آلمان و ساير كشورهاي پيشرفته صنعتي كمابيش رسوخ كرد. «گوته» نويسنده آلماني، تفاوت بين
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، مصاحب، جلد دوم، ص 2239 به اختصار.
(2).Romantisme
ص: 304
تمايلات قديم و جديد را، تفاوت بين «بيماري» و «سلامت» دانست، نخستين كسي كه اصطلاحات كلاسيك و رمانتيك را براي بيان اين تضاد به كار برد، «ف. فون شلگل» بود.
در دايرة المعارف فارسي، عمدهترين تمايزات اساسي كلاسيسيسم و رمانتيسم، مخصوصا در ادب و هنر، اجمالا به اين شرح بيان شده است: «مشخصات و علائم عمده كلاسيسيسم عبارتند از: سادگي، صراحت، اصالت و كمال؛ در يك اثر هنري كلاسيك، هرچه قابل بيان است، بيان شده است. اما، چنين اثري نسبت به پديد آورنده آن، به كلي خارجي است؛ و اثري از وي در آن وجود دارد. وي طرز برخورد خود را با موضوع اثرش و مبارزات عاطفي خود را نشان ميدهد. از طرف ديگر، در يك اثر رمانتيك، هنرمند جزء اثري است كه به وجود ميآورد. وي درصدد بيان زيبايي محض نيست، بلكه ميخواهد شخصيّت خود و اميدها و تمايلات و آرمانهاي بيانتهايي را بيان كند، كه البته گنجانيدن آنها در يك اثر كلاسيك ممكن نيست.
بنابراين، كلاسيسيسم، همواره قاطع، تمام و نسبت به هنرمند خارجي است. اما يك اثر رمانتيك، همواره صبغهاي از هنرمند دارد و ناتمام است و نمادي و مبهم. زيرا هنرمند آنچه را كه در نفس وي نهان است، فقط به وسيله نمادها ميتواند تا حدي بيان كند.
رمانتيسم، سعي در بيان آنچه كه غريب و اسرارآميز است دارد. و به همين جهت، مواد كار خود را در گذشته ميجويد و مخصوصا به قرون وسطا يعني دوراني كه اشتياق نفس آدمي و عشق آن به حوادث و امور اسرارآميز، او را به دنبال «جام مقدس» و «جنگهاي صليبي» و اعمال مردانه شهسواران ميكشيد، با علاقهمندي و همدردي مينگرد. خلاصه آنكه، همدردي با گذشته و علاقه نويني به انسان، في حد ذاته، از مشخّصات رمانتيسم است.
همّ كلاسيسيسم، مصروف بيان صريح زيبايي، به وسيله صورتهاي مشخص و عيني بود و لهذا امكان داشت كه قوانين و مقررات ثابتي براي اين منظور وضع كند. رعايت اين مقررات، صورت و دقتي تقريبا مكانيكي به حاصل كار ميداد. از طرف ديگر، هدف رمانتيسم، نمايش دادن آنچه دروني و ذهني است ميباشد و لهذا بالضّروره، مخالف است با اينكه، هنر، تابع قوانين خشك مربوط به ظاهر و الگوهاي مكانيكي قرار داده شود.
پيروان رمانتيسم معتقدند كه هنر بايد از نفس آزاد مردم باذوق و قريحه سرچشمه گيرد؛ چنانكه «شلگل» ميگويد: «اراده يا هوس شاعر، هيچ قانوني ما فوق خود ندارد.»
در انگلستان، حتي در دوره «اليزابت» افكار رمانتيك در بعضي از آثار ادبي ديده ميشود، از پيروان اوليه رمانتيسم در اين كشور ميتوان «ويليام بليك» را نام برد. اما
ص: 305
پيدايش كساني چون «وردز ورث» و «كولريج» بود كه رمانتيسم انگليسي به مقامي ارجمند رسيد.
در آلمان، نهضت «شتورم اونددرانگ» زمينه را براي رمانتيسم آماده ساخت. «شيلر» و «گوته» در رمانتيسم آلماني، مقامي شامخ دارند؛ اما، «ف، فون شلگل» بود كه اصول رمانتيسم را تقرير كرد و افكار فلسفي «كانت» و «فيشته» را در مورد «آرمان رمانتيك» اعمال نمود.
در فرانسه، افكار برادرش «ا. و. فون شلگل» تأثير زياد، مخصوصا در «مادام دواستال» و «شاتو بريان» داشت؛ اما اعتقادنامه رمانتيسم فرانسوي همانست كه «ويكتور هوگو» در مقدمه دو نمايشنامه «كرامول» (1828) و «ارناني» (1830) آورده است؛ و منجر به كشمكشهايي علني بين پيروان رمانتيسم و كلاسيسيسم گرديد. ساير پيروان معروف رمانتيسم در فرانسه عبارتند از: «لامارتين» «آلفردو وينيي» «آلفردو موسه» و «ژ. ساند».
رمانتيسم عمدتا از طريق فرانسه وارد ايتاليا و اسپانيا و آمريكاي لاتين گرديد. از پيروان رمانتيسم در ايتاليا «لئوپاردي» و «ماندزوني» را ميتوان نام برد.
در روسيه «لرمانتوف» و «پوشكين» از شخصيتهاي طراز اول رمانتيسم هستند.
در آمريكا، شعر رمانتيك به وسيله «و. ك. برانيت» آغاز گرديد؛ و «ا. ا. پو» آن را به اوج رسانيد. از نويسندگان رمانتيك «پيرو رمانتيسم» داستانهاي تاريخي، ميتوان «سر. و.
اسكات»، «آ. دوما» (پدر)، و «ج. ف. كوپر» را نام برد.
از اواسط قرن نوزدهم، نهضت رمانتيسم در داستاننويسي به تدريج خود را به واقعپردازي داد. دوران رونق رمانتيسم در نقاشي، قرن نوزدهم بوده است. احتراز از شكلها و قواعد نقاشي كلاسيك، پرداختن به عواطف انساني و مسائل معنوي و برتر شمردن موضوعهاي ساده، طبيعي و اشكال ابتدايي زندگي، از مشخصات نقاشي اين دوره بود؛ و رنگها و صور مشرق زمين، موضوع بسياري از نقاشيهاي رمانتيك شد.
در فرانسه، «ژريگو» نخستين كسي بود كه موضوعهاي تازه را در نقاشيهاي خود به كار برد؛ «دلاكروا» شيوه تازه را كمال بخشيد. نقاشان رمانتيك انگلستان، بيش از «رافائليان» بودند و نقاشان رمانتيك آلمان «نازارنها». در نهضت رمانتيسم بين المللي، ساختن دورنماهايي از صحنههاي عادي و بيپيرايه طبيعت، بيش از هرچيز معمول بود.
رمانتيسم در موسيقي در اواخر قرن هيجدهم آغاز گرديد و در طي قرن نوزدهم دوام يافت.
از جنبههاي اساسي موسيقي رمانتيك اين است كه هدف آهنگساز در درجه اول بيان يك
ص: 306
حالت عاطفي به صورتي زنده و برجسته است، نه خلق بنايي از اصوات، كه صرفا از جنبه جمالشناسي مطبوع باشد.
صبغهاي از رمانتيسم در آثار «موتسارت» «بتهوون» و «شوبرت» موجود است.
آهنگسازان رمانتيك، صورتهاي «سونات» و «سمفوني» را كه در دوره كلاسيسيسم وين تكامل يافته بود، با آزادي تمام به كار بستند. ليست صورت «پوئم سمفونيك» را براي ايجاد همبستگي بين موسيقي و ادبيات، ابداع كرد. «اپراي رمانتيك» را «وبر» به وجود آورد و «واگنر» به اوج رسانيد. در دوره رمانتيسم، آلمان در موسيقي نقش رهبري داشت.
در اواخر قرن نوزدهم ميلادي، بازگشت به صورتهاي كلاسيك تجدد حيات كرد. از آهنگسازان پايان دوره رمانتيسم يا به اصطلاح دوره «پس از رمانتيسم»- «ر. شتراوس» را ميتوان نام برد. سپس «امپرسيونيسم» كه خود نوعي رمانتيسم است، به عنوان عكس العملي در مقابل رمانتيسم «واگنر» پديد آمد.» «1»
در فرانسه نيز نويسندگان و پژوهندگاني كه قلم تواناي خود را در راه پيشرفت و تكامل فرهنگ و دانش بشري به كار بردهاند، اندك نيستند. در اين كشور، نويسندگان دايرة المعارف «2» به سرپرستي «ديدرو» و «دالامبر» سعي كردند، مجموعهيي از دانش بشري كه نمودار علوم، صنايع و حرف باشد، با همكاري عدهيي از متفكرين عصر كه به «اصحاب دايرة المعارف» معروف گرديدند، فراهم آوردند.
تأليف اين شاهكار فرهنگي در 1751، آغاز و با همكاري «كنه» «منتسكيو» «ولتر» «ژان ژاك روسو» «تورگو» و ديگران تا سال 1772، بيست و هشت مجلد آن منتشر گرديد.
چون اين كتاب پايه و مبناي علمي داشت؛ «ژزوئيتها» با انتشار آن مخالفت كردند.
ولي ديدرو به ياري «مالزوب»، در راه انتشار آن مقاومت كردند و سرانجام چاپ پنهاني آن صورت گرفت (1772)- و در 1780، پنج مجلد صميمه و دو جلد فهرست به آن افزوده شد.
دايرة المعارف، مظهر افكار روشنفكري بود، اگرچه ناشر، برخي از مقالات آن را كه جنبه آزاد فكري داشت، مثله كرد و تغيير داد و با شرايط زمان هماهنگ نمود، اين امر از نفوذ فراوان آن در جامعه فرانسه و فرهنگ عمومي ملل غرب نكاست؛ چون در اين دايرة المعارف با هر نوع انديشه استبدادي و ارتجاعي به سختي مبارزه شده بود و
______________________________
(1). مصاحب، دايرة المعارف فارسي، ج 1، (ا- س)، ص 197.
(2).Encyclopedie
ص: 307
زيادهرويهاي مقامات قانوني، قضايي و روحاني را به باد انتقاد گرفته بود، و عامل مؤثري در آماده كردن زمينه فكري مردم براي انقلاب كبير 1789 فرانسه گرديد، با اين انقلاب كليّه مقررات و سنن ديرپاي فئوداليسم فروريخت و دوران قدرت بورژوازي و تمدن شهريگري آغاز شد.
در ميان نويسندگان نامدار قرن نوزدهم ويكتور هوگو شاعر و نويسنده معروف فرانسوي و «آنتون پاولويچ چخوف» دانشمند و نويسنده روسي كه در دوران كوتاه زندگي 44 ساله (1860- 1904) آثار متنوع و جالبي از خود به يادگار گذاشته است، در شمار نويسندگاني هستند كه به پيشرفت قطعي بشر به سوي ترقي و كمال ايمان راسخ داشتند.
چخوف در يكي از آثار خود مينويسد: «من از پلكاني بالا ميروم كه ترقي و اصلاح فرهنگ و تمدن نام دارد، هرچند نميدانم كه به كجا منتهي خواهد شد، و نميدانم به كجا دارم ميروم ولي ايمان كامل دارم، كه دارم بالا ميروم و وجود همين پلكان سحرانگيز، سبب شده است كه بتوانم بگويم كه زندگي به زحمتش ميارزد.» «1»
نمونهيي از انتقاد مثبت و سازنده: يكي از متنقدين بزرگ و نامدار جهان، ويكتور هوگو مشهورترين شاعر رمانتيك فرانسه در قرن نوزدهم ميلادي است (1802- 1885)، وي در رديف بزرگترين گويندگان و ادباي جهان و مردي آزاديخواه، اصلاحطلب و حامي طبقات محروم است. در نوشتههاي متنوّع و فراوان اين شاعر و نويسنده زبردست، آثار حمايت و جانبداري از طبقات محروم و ستمديده اجتماع به چشم ميخورد. از سن ده سالگي به شاعري پرداخت و در 25 سالگي از بركت ذوق و استعداد فراواني كه داشت، شهرت جهاني كسب كرد و در عنفوان شباب به عضويت آكادمي و نمايندگي در مجلس مقننه نايل آمد، وي به علت مخالفت با استبداد و روشهاي ارتجاعي ناپلئون سوم، ناچار بيست سال در تبعيد بسر برد.
ويكتور هوگو اصول كلاسيسيسم را به دست فراموشي سپرد و در راه پيشرفت مكتب رمانتيسم كه مبين حقايق و واقعيّات زندگي اجتماعي بشر است سعي بسيار نمود و واقعگرايي و رمانتيسم از بركت آثار او به اوج رونق رسيد، تا آنجا كه او را بنيانگذار و پيشرو اين مكتب ميدانند. در آثار گوناگون و فراوان او نظير بينوايان و كليساي نتردام پاريس، كارگران دريا، تاريخ يك جنايت، مردي كه ميخندد و غيره، روح نوگرايي و علاقه به مكتب رمانتيسم و مبارزه با كهنهپرستي كاملا مشهود است.
______________________________
(1). جمالزاده، قصّه ما بسر رسيد، ترجمههائي از زبانهاي ديگر ص 293.
ص: 308
حيات ادبي فرانسه
بطور كلي در فرانسه در دوران فرمانروايي خاندان «بوربون» پاريس مركز درخشان فرهنگ و تمدن مغرب زمين شد. قرن هفدهم دوره ادبيات كلاسيك فرانسه است، كساني چون «كورني»، «راسين» و «مولير» در نمايشنامهنويسي، و «لافونتن» و «بوالو» در شعر غنايي و طنزآميز، «پاسكال»، «مادام دوسوينيه»، «بوسوئه»، «مادام دلافايت» و «لابرويّر» در نثر، متعلّق به اين قرنند.- «فنلون» و «سن سيمون» به اين قرن و قرن هيجدهم تعلق دارند.
در قرن هيجدهم، دوره روشنفكري فرارسيد: از مشخصات ادبيات قرن هيجدهم اين است كه ناظر بر احوال آدمي به عنوان عضو يك جامعه سياسي است و داراي جنبههاي فعال و مبارز است. اگرچه از جنبه ادبي صرف، از ادبيات قرن قبل پائينتر است، شعر در ادب اين دوره نقش فرعي دارد و نثر وسيلهيي براي تبليغ ميشود، بعضي از محكمترين آثار فلسفي و سياسي مغرب زمين در طي اين دوره در فرانسه به وجود آمده است؛ در اين زمينه بالاخص بايد از آثار ولتر، ژان ژاك روسو و منتسكيو نام برد. اصحاب دايرة المعارف به رهبري ديدرو و دالامبر در حيات فكري فرانسه و كشورهاي ديگر تأثيري عظيم داشتند؛ آثار «لوساژ» و «برناردن دوسنپير» به رمان فرانسه مقبوليت بخشيدند و ولتر، «ماريو» و «بومارشه» با نمايشنامههاي خود، صورتي تازه در درام پديد آوردند و انقلاب فرانسه سبب شكوفايي سياسي خطبايي چون «ميرابو» و «دانتون» شد.
قرن نوزدهم: اين قرن را از لحاظ تاريخي و ادبيات فرانسه ميتوان به سه دوره تقسيم كرد:
از 1800 تا 1850 كه دوره رمانتيسم است. از 1850 تا 1880 كه دوره ناتوراليسم است و از 1880 تا 1900 كه دوره عكس العمل بر ضد ناتوراليسم است ... در دوره 1850- 1880 تحولاتي در ادبيات روي داد: شكست سياسي انقلاب 1848 عكس العمل بر ضد رمانتيسم را- كه در رديف ليبراليسم به شمار ميآمد تشويق كرد ... در دهه آخر قرن نوزدهم، با دو جريان متقابل مواجه ميشويم: ناتوراليسم كه سوداي اعمال دقت علمي را در ادبيات دارد و عكس العملي است ناشي از تأثير «برگسون» كه گرايش به معنويّات دارد.
مؤسس مكتب ناتوراليسم، اميل زولا است، از ادباي معروف كمابيش ناتوراليست «موپاسان» و «آلفونس دوده» اند؛ بعضي ديگر از نويسندگان مانند «پ. بورژه» و «لوتي» از آغاز با ناتوراليسم مخالف بودند. «آناتول فرانس» موقعيتي خاص دارد و يادآور ظرافت و شكاكيت ولتر است.
ص: 309
قرن بيستم: اين قرن را ميتوان به دو دوره 1900- 1918 و از 1918 به بعد تقسيم كرد.
تا پيش از جنگ جهاني اول «بارس»، «سوتي»، «بورژه» و آناتول فرانس نفوذ خود را حفظ كردند، اما جريانهاي ادبي، بيحساب تنوع يافت، و هر نويسنده مدعي بود كه با حفظ علائق خود با گذشته، پيرو هيچ مكتبي نيست، در ميان نويسندگان اين دوران «رومن رولان» به انقلاب فرانسه با تحسين فراوان مينگريست و عشقي عميق به حيات و نوع بشر داشت.
جنگ جهاني اول، در ادبيّات فرانسه تأثيري فاحش داشت ... هر نوع فكر و هنري كه مبيّن عدم ثبات در جهان بود و راه حلي براي آن عرضه ميكرد، يا به معنايي براي تحرك عالم قائل ميشد و از آن قواعدي براي رفتار آدمي نتيجه ميگرفت خواستار فراوان داشت، قسمت مهمي از ادبيات پس از جنگ جهاني اول از افكار دو تن متفكّر بزرگ معاصر «فرويد» و «برگسون» متأثر بوده است.
پس از جنگ جهاني دوم نيز ادبيات فرانسه درخشندگي خود را حفظ كرد، از لحاظ اهميت و نفوذ فكري «سارتر» از نمايندگان برجسته فلسفه اگزيستانسياليسم (وجود انسان- اصالت) در درجه اول قرار دارد كه تئاتر و رمان را براي تبليغ اين فلسفه به كار گرفت و نيز بايد از «آلبر كامو» ياد كرد كه او را وجدان نسل جوانتر فرانسه لقب دادهاند.» «1»
حمله شديد ويكتور هوگو به محافل ارتجاعي كه با تعليمات عمومي و گسترش دانش مخالف بودند
براي آنكه نمونهاي از آثار فكري و ادبي قرن نوزدهم را به دست دهيم، قسمتي از گفتار هوگو را در زمينه تعليم و تربيت و درباره «تأمين صلح جهاني» از نظر خوانندگان ميگذرانيم.
در موقعي كه ويكتور هوگو نماينده مجلس بود، از طرف دولت فرانسه لايحهاي به مجلس پيشنهاد ميشود كه در عمل دست انجمنهاي كاتوليكي را در كار تعليم و تربيت باز ميگذارد؛ هوگو به مخالفت با اين لايحه برميخيزد و جنبههاي ارتجاعي بعضي از رهبران كليساي كاتوليك را در طول تاريخ آشكار ميكند و از جمله چنين ميگويد: «...
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، پيشين، جلد دوم بخش اول، ص 1860 به بعد.
ص: 310
در هر امري كمال مطلوبي هست و به عقيده من در امر تعليم، كمال مطلوب اينست كه مجّاني و اجباري باشد، اجباري در مرحله ابتدايي و مجّاني در همه درجات، تعليم مجاني و اجباري حق كودك است ... بايد درهاي علم به روي همهكس باز باشد، هر كجا مزرعه است، هر جا آدم هست، آنجا كتاب هم باشد، هيچ دهقاني بيدبستان و هيچ شهرستاني بيدبيرستان و هيچ مركز مهمي بيدانشكده نباشد. مجموعه بزرگي و شبكه وسيعي از كارخانههاي عقلي از مدرسهها و دبيرستانها و آموزشگاهها و منبرها و كتابخانهها بايد پرتو خود را در سراسر كشور بتاباند، هر جا استعدادي هست برانگيزد و به كار اندازد، يعني دست دولت بايد پايه نردبان معرفت را در تاريكي جهل عامه محكم نصب كرده، آنها را به روشنايي علم عروج دهد و در هيچجا وقفه و طفره نباشد ... آنچه ميخواهم اين است كه گفتم، ميروم بر سر آنچه كه نميخواهم! اين قانون را كه براي ما آوردهاند نميخواهم، چرا؟ براي آنكه قانون حربه و آلت است و آلت و حربه به خودي خود كاري نميكند و تأثيرش به دستي است كه آن را به كار بيندازد و جان كلام هم اينجاست كه اين آلت به دست چه اشخاصي به كار ميافتد؟ آقايان متوجه باشيد كه اين حربه به دست فرقه كليسا ميافتد و من از آن دست ميترسم و ميخواهم اين حربه شكسته شود، پس اين لايحه را ردّ ميكنم.»
سپس هوگو خطاب به عمال كليسا ميگويد: «اين قانون، قانون شماست و من به شما اطمينان ندارم، تعليم دادن، ساختمان كردن است و من از آنچه شما ميسازيد بيم دارم ... اين قانون نقاب بر چهره دارد، چيزي ميگويد امّا كار ديگر ميكند، آزادگي ميگويد، اما بندگي ميدهد ... اين رسم ديرين شماست كه زنجير به گردن ميگذاريد و ميگوييد آزادي است، عذاب ميكنيد و ميگوييد عفو عمومي است ... شما انگل دين و آفت دينيد.»
سپس هوگو مظالم «ژزوئيتها» را به پرچمداران فرهنگ بشري ياد كرده و ميگويد:
جمعيت شما بود كه «پرنيلي» «1» را به چوب بست، براي اينكه گفته بود ستارهها به زمين نميافتند و «كامپلانا» را 27 مرتبه به شكنجه انداخت، براي اينكه راز خلقت را ميجست، «هاروي» را آزاد كرد، براي اينكه جريان خون را در بدن اثبات كرده بود و گاليله را به زندان انداخت ... هركس قانون هيئت آسماني را كشف ميكرد، گناهكارش ميدانستند، هركس ستاره تازه مييافت، كافرش ميخواندند. «پاسكال» را به نام دين و
______________________________
(1).Prinelli
ص: 311
«منتني» را به نام اخلاق و «مولير» را به نام اين هردو تكفير كردند ... ديرگاهي است كه دلها از شما آزرده و با شما مخالف است ... هرچه عقل انسان دريافته و گفته و نوشته و كشف كرده و اختراع نموده و همه گنجهاي تمدن و ميراث و تربيت و نتيجه زحمات مجاهدان معرفت كه در طي قرون بسيار جمعآوري شده، شما دور مياندازيد ...
تربيتشدگان خود را نشان بدهيد، يكي از پروردگان شما ايتالياست يكي ديگر اسپانياست، شما كه چندين قرن است، سرنوشت دو ملت بزرگ پراستعداد را در دست گرفتيد و در مدارس خود پرورديد، آنها را به چه روز انداختيد؟ ... اسپانيا بهجاي همه نعمتها محكمه تفتيش عقايد برقرار كرد، آن محكمه تفتيش عقايد كه 5 ميليون نفوس محترم را با آتش سوزانيد يا در زندان خفه كرد، آن محكمه كه مردگان را به عنوان كفر و الحاد از گور به درآورد و سوزانيد، آن محكمه كه هركس را تكفير ميكرد، اولاد او و نوادگان او را هم ملعون و مطرود ميساخت و فقط فرزنداني را معاف ميداشت كه از پدران خود به محكمه سعايت كنند ... كانوني را كه ايتاليا مينامند، خاموش كرديد، كشور معظّمي را كه اسپانيا ميخواندند ويران ساختيد، آن دو ملّت بزرگ را به خاك نشانديد، فرانسه را چه ميخواهيد بكنيد؟ ... من از كساني هستم كه براي اين كشور حق و عدالت ميخواهم و رشد دائمي، نه حقارت، قدرت ميخواهم نه بندگي، بزرگي ميخواهم، نه كوچكي، هستي ميخواهم نه نيستي. شما نميخواهيد اين كار را بكنيد، شما ميخواهيد فرانسه را متوقف كنيد، فكر انسان را متحجّر سازيد ... شما مقتضيات زمان را نميبينيد ... در اين عصر ترقيات و اكتشافات و اختراعات و نهضتها، شما توقف و سكون ميخواهيد؛ شما در دوره اميدواري، نوميدي اعلام ميكنيد. شرافت، عقل و فكر و ترقي و آينده را پايمال ميكنيد، شما ميگوييد پيش نبايد رفت، همينجا بايد بمانيم و نميبينيد كه همه ذرات عالم در حركت است و رو به تبدّل و تجدّد ميرود، زير و بالا و پسوپيش همه در تحول است، شما ميخواهيد بايستيد، شما نوع بشر را ميخواهيد از حركت بازداريد ...» «1» مقايسه كنيد با اين انديشه تابناك فردوسي كه هزار سال پيش گفت:
«ز گهواره تا گور دانش بجوي»
.
______________________________
(1). از گفتار هوگو، ترجمه محمد علي فروغي (ذكاء الملك)
ص: 312
سير تاريخي روزنامهنگاري در ايران و اروپا
وضع مطبوعات در غرب
چون فكر روزنامهنگاري از غرب به ايران راه يافته است، قبل از آنكه از تاريخچه مطبوعات در ايران سخني به ميان آيد، نخست با كمال اختصار، طبع روزنامهها و مطبوعات را در غرب مورد بررسي و مطالعه قرار ميدهيم.
آزادي قلم و مطبوعات: آزادي قلم و مطبوعات نهتنها در ايران، بلكه در اروپا نيز با تحمل دشواريها و مشكلات گوناگون تأمين گرديد. آزادي تام و تمامي كه امروز ارباب قلم در سراسر غرب از آن برخوردارند، يكباره و به آساني به دست نيامده، بلكه محصول مقاومت و مبارزات پيگيري است كه آزاديخواهان فرانسه، انگلستان و ديگر كشورهاي اروپا براي كسب آزادي انتقاد، طي قرون از خود نشان دادهاند.
هدف نويسندگان و روزنامهنگاران در غرب
«در قرن هجدهم، نويسندگان و اهل قلم از طبقات و گروههاي مختلف اجتماعي تشكيل ميشدند: از درباريان و نجبا گرفته، تا پيشهوران و ارباب سيف «1» و قلم و علما و دانشمندان رشته اقتصاد، بدون توجه به موقعيت اجتماعي و اقتصادي، در محيطي صميمي و بيتكلف مجتمع ميشدند و در مسائل گوناگون به بحث و گفتگو ميپرداختند. در حقيقت توجه عمومي به فضل و هنر، تا اندازهاي امتيازات و حدود و قيود طبقاتي سابق را محو و زايل كرده بود.
ميان نويسندگان قرن هفدهم، با ارباب قلم در اروپاي قرن هجدهم، يك اختلاف اساسي وجود دارد: نويسندگان قرن هفدهم بيشتر دنبال آرايشهاي كلام و زينتهاي لفظي و تعبيرات لطيف ادبي ميرفتند، در حالي كه ادبا و نويسندگان قرن هجدهم به اقتضاي شرايط اقتصادي و اجتماعي جديد و رشد صنعت و تجارت و پيشرفت علوم و افكار، تمام همّ خود را مصروف بحث در مسائل عمومي و مابه الابتلاي «2» جمهور خلق ميكردند؛ در مطالبي قلمفرسايي ميكردند كه مورد علاقه مردم بود و راهي براي حل مشكلات مدني، اقتصادي، سياسي و اجتماعي ميگشود. ولي در طول تاريخ همواره ديكتاتورها چون قدرت تحمّل انتقاد صاحبنظران و منتقدين و اهل اطلاع را نداشتند،
______________________________
(1). شمشير.
(2). مورد علاقه.
ص: 313
غالبا قلم نسخ روي آزادي قلم و مطبوعات ميكشيدند و به آزاديخواهان و اصلاحطلبان اجازه بحث و انتقاد نميدادند، از جمله ناپلئون بناپارت، پس از كسب قدرت، برخلاف سوگندي كه در ابتداي امر راجع به حفظ اساس مشروطيّت خورده بود، كليه آزاديهايي را كه محصول انقلاب 1789 بود به دست فراموشي سپرد: آزادي فردي و اجتماعي از بين رفت، گروهي عظيم به نام پليس و بازرس مخفي، حركات و سكنات مردم را زير نظر گرفتند و با كمترين سوءظني مردم را دستگير ميكردند.
فقدان آزادي در عالم مطبوعات: آزادي مطبوعات نيز از بين رفت: از 73 روزنامه كه در پاريس منتشر ميشد، در روز كودتاي «برومر» 60 جريده توقيف گرديد؛ و از 13 جريده كه باقي ماند، در سنه 1811 فقط چهار روزنامه اجازه انتشار داشتند و سردبير و نويسنده اصلي را امپراتور معين ميكرد؛ و هيچ مقالهيي بدون اجازه مميّز اداره نظميه منتشر نميشد. در ماه ژوئيه 1808 «گازت دوفرانس» مكتوبي را كه از آلمان رسيده و در آن نسبت به صميميت اتحاد فرانسه و روس اظهار ترديد شده بود انتشار داد. ناپلئون به «فوشه» وزير شهرباني چنين نوشت: «مدير را يك ماه حبس كنيد و ديگري را بهجاي او بگماريد، چنين به نظر ميرسد كه در اداره شهرباني كسي كه سواد خواندن داشته باشد نيست و الّا اينطور سهلانگاري نميشد.» در غير پاريس، جز «85» روزنامه معين هيچ جريدهيي حق انتشار نداشت و هر شهر معتبري جز يك روزنامه نميتوانست داشته باشد.» «1» مندرجات اين روزنامه هم تحت نظارت حاكم بود و جز اعلانات و اخبار جاريه و خبر عروسي و عيد و عزا چيزي را منتشر نميساخت.
ناپلئون و مطبوعات: با مؤلفين و ناشرين كتب هم همين معاملات ميشد: در اين زمينه هم ناپلئون كارهاي سلاطين مستبد را تجديد و تكرار كرد و مميّز مخصوص براي اين كار برگزيد. جالب توجه است كه در سنه 1810، يعني در آغاز قرن نوزدهم مميّز مزبور از نشر ترجمه «مزامير داود» ممانعت به عمل آورد و عمل خود را چنين توجيه و تفسير كرد: «نه اينكه في حد ذاته، انتشار مزامير داود مضر باشد، ولي ممكن است بعضي اشخاص در برخي از فصول آن اشارهيي بيابند كه آن را به نزاع ناپلئون با پاپ تأويل و تعبير كنند. عده طبعكنندگان هم تقليل يافت، هيچكس بيجواز حق نداشت به شغل حروفچيني دست بزند و هيچكس بدون اجازه مخصوص حق داير كردن مطبعه نداشت.
ناپلئون ميگفت: «چاپخانه به منزله قورخانه است و نبايد آن را در دسترس همهكس نهاد، فقط معتمدين دولت حق مداخله در كار چاپ دارند.» «2»
______________________________
(1). آلبر ماله و ژول ايزاك تاريخ قرن هجدهم و انقلاب كبير فرانسه، ترجمه رشيد ياسمي، ص 559.
(2). همان كتاب، ص 560.
ص: 314
مشكل مطبوعات پس از سقوط ناپلئون همچنان دوام يافت، با اينكه قانون اساسي براي فرانسويان حق چاپ و انتشار عقايدشان را به شرطي كه مطابق قانون مطبوعات باشد تضمين كرده بود، اما عملا در قسمت اعظم دوره رجعت «بوربن» ها، آزادي مطبوعات از بين رفته بود و مطبوعات با كمال دقت مثل دوره امپراتوري مورد بازرسي و سانسور قرار ميگرفت، با اين تفاوت كه ناپلئون ميگفت: «مطبعه قورخانهايست كه فقط بايد در دسترس اشخاص مورد اعتماد دولت گذارده شود.» ولي در دوران حزب سلطنتطلبان، زمان لوئي هجدهم «كنت دوسالابري» در مورد مطبوعات با گستاخي تمام ميگفت: «بليه دهشتناك آسماني، و تنها عذابي بود كه موسي فراموش كرد براي مصريان نازل سازد.» ببينيد، دموكراسي يعني آزادي قلم و مطبوعات و آزادي بحث و انتقاد، چقدر براي مردان مستبد و ديكتاتورها در غرب و شرق وحشتزا و نفرتانگيز بود.
به اين ترتيب در دوره تجديد سلطنت بوربنها همان مشكلات دوره امپراتوري براي مطبوعات باقي ماند: به موجب قانون اكتبر 1814 «هيچكس نميتوانست متصدي طبع يا فروش كتاب شود، مگر اينكه از طرف شاه مجاز گردد و سوگند هم ياد نموده باشد.» هر نوشته اعم از كتاب يا اوراق ساده قبل از چاپ بايد بازديد و بازرسي شود.- مجازاتهاي شديد از قبيل حبس و جريمههاي سنگين براي جرايم مطبوعاتي و هرگونه تخلفاتي از مقررات آن، معين گرديده بود، مطابق قانون نوامبر 1815 كه معروف به قانون اوراق و «فريادهاي شورشطلبانه» است هركسي اوراقي را كه مستقيما يا غير مستقيم در واژگون كردن حكومت تأثير داشته باشد چاپ كند يا به ديوار بچسباند يا توزيع نمايد يا بفروشد يا مباشر طبع آن باشد به محكمه جنايي جلب و نفي بلد ميشد. مجرمين مطبوعاتي به محاكم جنايي جلب ميشدند و قضات كه ترفيع آنها بسته به نظر دولت بود، قانون را با تمام قوتش اجرا مينمودند. اگر اوراقي به طبع ميرسيد كه در آن «اسم غاصب را برده» يعني اشارهيي به نام ناپلئون داشت، مجازات به پنج سال حبس و 000 خ 20 فرانك جريمه تشديد ميگرديد. دولت مخصوصا نسبت به روزنامهها و مجلّات سختي نشان ميداد.
هيچ روزنامه جز با اجازه شاه منتشر نميشد و اين اجازه ممكن بود موقتا يا دائما تعليق شود. به اين معني كه جرايد مخالف ميل دولت، ممكن بود هر آن توقيف يا ممنوع الانتشار گردند. در دوره كوتاهي كه آزاديخواهان زمامدار بودند، اين تضييقات را به وسيله تصويب قانون 1819 (مه و ژوئن) تعديل كردند، اجازه قبلي و سانسور حذف شد. جنايات و حتي خلافهاي مطبوعاتي نسبت به مأمورين دولت، رجوع به محكمه مخصوص يعني هيئت منصفه ميشد كه عقيده اين هيئت تحت نفوذ دولت نبود.
ص: 315
تأسيس جرايد به دو شرط آزاد شد: يكي اعلام نام صاحب امتياز و ديگر سپردن وثيقه نقدي. اين وثيقه در پاريس بايستي مبلغي باشد كه ساليانه 100000 فرانك ربح آن بشود كه موافق نرخ مرابحه آن روز فرانسه تقريبا يك سرمايه 1500000 فرانكي لازم بود. بهعلاوه، براي هر نسخه روزنامه بايستي ده سانتيم حق پست بدهند، در حقيقت وثيقه نقدي و عوارض ديگر براي منع ايجاد جرايد به قيمت ارزان مقرر گرديده بود، زيرا برخلاف آزاديخواهان، سلطنتطلبان افراطي عقيده داشتند كه اگر جرايد در دست توده مردم باشد خطرناك! خواهد بود. يكي از سلطنتطلبان افراطي، موسوم به «سنشامان» ميگفت: جرايد و لو اينكه «بهترين عقايد» را حاوي باشند، براي عوام النّاس كه به نظر او «پستترين طبقات ملت» بودند زيانآور ميگردد، زيرا «لياقت فهم آن را» ندارند.
فروش جرايد به شكل تكفروشي ممكن نبود و مردم بايستي مشترك شوند و چون دولت هر نمره را 15 سانتيم تمبر ميزد، وجه اشتراك ساليانه تقريبا به 80 فرانك بالغ ميشد، و بنابراين مطالعه روزنامه در حقيقت يك تجمّل واقعي محسوب گشته كه فقط متمولين ميتوانستند از آن بهرهمند شوند. در 1824 دوازده روزنامه كه كثير الانتشارترين جرايد بودند، مجموعا 560000 نفر مشترك داشتند، روزنامه مشروطيت در آن دوران به تنهايي 170000 نفر مشترك، در آن روز فوق العاده به شمار ميرفت، داشت. قانون 1819 بيش از ده ماه به قوت خود باقي نماند وقتي سلطنتطلبان افراطي باز روي كار آمدند بدوا سانسور و بعد، اجازه قبلي و همچنين حق تعليق و توقيف هميشگي روزنامه را اجرا نمودند. (مارس 1820) و در فوريه 1822 صلاحيت محاكم جنحه نيز نسبت به جرايم مطبوعاتي برقرار شد. حتي به اين هم اكتفا نكرده در سال 1827 سلطنتطلبان طرح قانوني، كه طرفدارانش آن را قانون «عدالت و عشق» ميناميدند پيشنهاد كردند كه اگر تصويب ميشد از بس تحميلات سنگين و مجازاتهاي شديد، براي متصديان مطابع پيشبيني كرده بود به كلي آزادي مطبوعات را در فرانسه از بين ميبرد.» «1»
ولي اين وضع نامطلوب دوام نيافت و از نيمه دوم قرن نوزدهم از بركت رشد روزافزون صنايع و اختراعات و بالا رفتن سطح فرهنگ عمومي و تغييرات مهمي كه در نتيجه مبارزات ملت، در حقوق اساسي مردم فرانسه پديد آمد، محدوديتهاي مطبوعاتي، و مداخله دولت، و مأمورين تفتيش و سانسور روزنامهها، به كلّي از بين رفت و ركن چهارم مشروطيت و دموكراسي يعني «مطبوعات» از آزادي كامل برخوردار گرديد.
______________________________
(1). آلبر ماله و ژول ايزاك، تاريخ قرن نوزدهم و معاصر قسمت اول ترجمه دكتر حسين فرهودي از ص 49 تا 51.
ص: 316
آزادي كامل مطبوعات
مطبوعات چنانكه اشاره كرديم در نيمه دوم قرن نوزدهم به خصوص از سال 1871، در نتيجه آزادي كاملي كه از آن بهرهمند ميشدند، توسعه فوق العاده يافت. عده جرايد دائما رو به افزايش رفت و امروزه تنها در پاريس قريب 3000 مجله و روزنامه و غيره به طبع ميرسد كه صد و پنجاه هزار نفر را به كار واداشته است. عده اوراق طبع شده به حدي زياد شده است كه بعضي از جرايد يوميه مثل «پتي پاريزين» و «ژورنال دوماتن» هر كدام متجاوز از يك ميليون نسخه طبع ميكنند. جرايد، در واقع دايرة المعارف روزانه شدهاند، زيرا در صفحات آنها مدهاي روز، انواع مسابقات ورزشي و اخبار دنيا با مسائل بزرگ سياسي، مالي، نظامي، علمي و ديپلماسي در رديف هم ديده ميشوند.
در تمام ساعات روز، روزنامه انتشار مييابد ولي اغلب طرف صبح، هر روزنامه معتبر و كثير الانتشار چندبار متوالي به طبع ميرسد و فقط تفاوت هر نسخه با نسخه قبل، ستون اخباري است كه ذيل عنوان «آخرين ساعت» است. براي تسهيل قرائت عامه، روزنامهها قسمتبندي ميشود، بطوري كه هر قسمت از ورقه هميشه مخصوص درج نوعي از مسائل است: مثلا قسمت سياسي، اخبار متفرقه، اعلانات و امثال آن.- عنوان مطالب هر شماره با حروف درشت نوشته شده و پس از درج خلاصه هر مقاله، در ذيل آن به شرح مطلب ميپردازند، تا خواندن همان خلاصهها براي خواننده كافي باشد و اگر فرصت كافي ندارد، زحمت قرائت تمام روزنامه را به خود ندهد.
توسعه كنجكاوي علمي و ذوق حقيقتجويي در روزنامهنگاري هم، صفات مميزه خود را وارد ساخته است، به اين معني كه جرايد سعي دارند اخبار عالم و وقايع جديده را در سريعترين اوقات منتشر سازند. تنها منظور روزنامهنگاري اين شده كه عامه را به خوبي از وقايع مستحضر سازند، بهطوري كه جرايد يوميّه فقط سرمقاله مختصري راجع به مهمترين حوادث سياسي روز نوشته و بقيه ستونهاي خود را صرف نوشتن اخبار فرانسه و خارجه ميكنند.
مهمترين منابع اخبار خبرگزاريها، تلگرافي يا تلفني هستند: مثل «آژانس هاواس» در پاريس و «رويتر» در لندن و در سرتاسر دنيا مخبر دارند و همه روزه از آنها اخبار تلگرافي ميگيرند، و به تمام نقاط عالم مخابره ميكنند و به مشتركين خود نيز ميرسانند.
جامعه معاصر مايل است كه از تمام امور و از كليه حوادث روز سريعا مطلع شود، بطوري كه فقط تازهترين اخبار طرف توجه است و قدر و قيمتي دارد، ولي روزنامه شب پيش را كسي نميخواند، لهذا براي آگاه ساختن قارئين و تحريك حس كنجكاوي آنها
ص: 317
روزنامههاي مهم در همهجا خبرنگاراني دارند كه اخبار مهم را فورا تحصيل ميكنند و ميرسانند و اغلب با اخبار، عكسهايي نيز ميفرستند كه در جرايد يوميه طبع ميشود.
افراط و اصرار در تسريع خبر رساني نتيجهاش انحطاط جنبه ادبي روزنامهها شده است. زيرا جريدهنگاران هركدام مجبورند به عجله در كليه ساعات و راجع به همه مسائل چيز بنويسند و بهجاي آنكه با دقت تمام مقالات خود را تهيه كنند با سرعت آنچه بايد، مينويسند و در نتيجه از رعايت ظرايف و نكتههاي ادبي صرفنظر مينمايند.
چون گردآوري مقالات و اخبار كه روزنامهها همهروزه براي قارئين خود تهيه ميكنند، مستلزم مخارج گزافي است كه از راه قيمت ناچيز روزنامه تأمين نميشود، لهذا مديران جرايد براي ترقي عايدات خود از نشر آگهيهاي تجاري و غيره استفاده ميكنند، يعني در مقابل دريافت وجهي، اعلاناتي نسبت به تمام مسائل و نيازمنديهاي زندگي مردم و كليه اشياء و اشخاص درج ميكنند، بهطوري كه اعلانات، بخشي از صفحات روزنامه را به اشكال مختلف فرا ميگيرد و به اين ترتيب روزنامه براي بازرگاني و تجارت بهترين وسيله تبليغ و كسب مشتري شده است.
به علاوه، مطبوعات در سايه رواج كاملي كه دارند در تربيت عمومي هم تأثير كلي داشته و دارند. قرائت روزنامه يوميه سياسي كه به قيمت ارزان فروخته ميشود، حتي براي توده كارگران ضروري شده است، و آنها را از وقايع عمده كشور و ممالك خارج و تمام اخبار جديد مطلع ميسازد.
در باب كليه مسائل، مطبوعات مجموعه اطلاعات و عقايد ساخته و پرداخته را به نظر قارئين خود ميرسانند كه در نتيجه، مطالعهكنندگان جرايد با افكار مندرجه در روزنامهها آشنا و مأنوس ميشوند و بالاخره چون جرايد عقايد سياسي و اجتماعي روز را نهتنها در شهرها بلكه در كوچكترين قصبات نيز منتشر ميسازند، از اين راه در هدايت و رشد افكار سياسي خلق نيز دخالت عظيم داشته و دارند.» «1»
اهميت و مقام مطبوعات
«وسعت دايره انتشار مطبوعات و سرعت انتقال آنها را از همين نكته ميتوان دريافت كه در غالب پايتختهاي بزرگ جرايدي هست كه از هركدام از آنها روزي سه تا چهار ميليون شماره منتشر ميشود و با وجود صدها فرسنگ فاصله بين محل انتشار آنها و
______________________________
(1). آلبر ماله و ژول ايزك تاريخ قرن نوزدهم و معاصر، ترجمه حسين فرهودي از ص 779 تا 781 قسمت سوم.
ص: 318
ساير بلاد، طيّارات هر صبح يا عصر قريب به همان موقعي كه چاپخانه آنها را بيرون ميدهد، در شهرهاي دوردست توزيع ميكنند و اين البته غير از اخباري است كه آنا به وسيله راديو در آن محلها انتشار مييابد و يا جرايدي كه در محل، طبع و نشر ميشود.
اين كيفيت اگرچه راه وصول مردم را به اخبار و معلومات و معارف بسيار آسان و استفاده از اين منبع فيض را عمومي و ارزان كرده، ليكن بدبختانه يك ضرر علاجناپذير از آن سر زده و آن اينكه راه را براي انتشار يافتن سريع و آسان هرگونه نوشتهاي از خوب و بد باز كرده و هر مهملنويس و هرزهدرايي نيز توفيق يافته است كه با پول شخصي يا به دستياري امثال خود چكيده قلم خويش را به سرعت و به مقدار زياد به چاپ برساند و در دستوپاي مردم بريزد.
اما چه ميتوان كرد، هيچكس نميتواند مدعي شود كه چشمه فياض آفتاب را از آن جهت كه در پناه آن خار نيز ميرويد و كالبد مرده، متعفّن ميشود، كور كرد و عالم وجود را از طراوت و نكهت هزاران قسم گلهاي روحافزا و طبيعت جاندار و بيجان را از اقسام گوناگون خير و بركت محروم داشت؛ مقالات و نوشتههاي بيمغز و جانكاه امروزي را بايد به عنوان فديه در راه استفاده از فوايد عديده آزادي تحمل كرد، به گفته حافظ:
خار ار چه جان بكاهد گل عذر آن بخواهدسهل است تلخي مي در جنب ذوق مستي » «1»
تأثير علوم و اكتشافات جديد در رشد و تكامل رسانههاي گروهي
در قرن نوزدهم و بيستم، پيشرفت علوم و كشفهاي تازه، چون تلگراف، تلفن، راديو و تلويزيون در رسانيدن اخبار و اطلاعات گوناگون اجتماعي و سياسي و فرهنگي به ياري مطبوعات آمدند، و به مطالب و مندرجات روزنامهها تنوّع بخشيدند. «اين كشفها دقيقا در زمينههايي بود كه جهان سرمايهداري بدانها نياز داشتند، كارهاي مهندسي، فقط در صورتي ميتوانست تكامل يابد كه در علم نيز پيشرفتهايي به دست ميآمد، پيشرفتهاي علوم طبيعي در ممالك مترقي، باعث فرو ريختن كاخ تصورات غير علمي درباره جهان و زندگي آدمي شد.
در قرن هفدهم فيزيكدان انگليسي «نيوتن» قانون جاذبه عمومي را كشف كرد، در قرن هجدهم «لومونوسف» قانون بقاء ماده و انرژي را به ثبوت رسانيد. در فيزيك كشفهاي بسيار بزرگي انجام گرفت. «جيمز ماكسول» «2» دانشمند انگليسي در سال 1865 ماهيت
______________________________
(1). نمونههايي از نثر فصيح فارسي معاصر، جلد اول، اهميت و مقام مطبوعات، عباس اقبال آشتياني، ص 22 به بعد.
(2).J .Maxwell
ص: 319
تأثيرات «الكترومانيتيك» را كشف كرد و نظريه ميدان الكترومانيتيك را مطرح ساخت ...
«الكساندر پوپوف» «1» دانشمند روسي نيز بيشتر عمرش را به مطالعه و پژوهش در مسائل مربوط به كاربرد عملي امواج الكترومانيتيك گذرانيد. او در جلسه انجمن فيزيك و شيمي روسيه در ماه «مه» 1895 دستگاهي را كه خودش طراحي كرده بود و نخستين فرستنده راديويي جهان به شمار ميرفت به نمايش گذاشت، اين، سرآغاز پيدايش راديو بود كه بعدها عملا به كار گرفته شد و به وسيلهيي مخابراتي تبديل شد، و در زندگي روزانه مردم و (در رسانيدن اخبار و اطلاعات به روزنامهها) در جنگ و صلح راه يافت. پوپوف فصل تازهيي در پيشرفتهاي علمي و فني گشود و پايهگذار مهندسي راديو شد ... دانشمند آلماني «رونتگن» «2» به كشف اشعه «ايكس» توفيق يافت ... «ماري كوري» «3» به كمك شوهرش «پير كوري» راديو اكتيويته طبيعي را كشف كردند.» «4»
در اين دوران پرتلاش و تكاپو «تودههاي مردم تنها مشغول ساختن بناها و ماشينها نبودند و عمر خود را به هموار ساختن جادهها و كشت زمينها محدود نميكردند، بلكه به هنر نيز ميپرداختند ... هريك از خلقهاي جهان به صورتي سهم خود را به تكامل هنرها ادا كردهاند. در قرن هفدهم، هجدهم و نوزدهم ظروف چيني سرزمين چين و سورهاي فرانسوي و ساكسهاي آلماني در سرتاسر جهان مشهور بود، اشياء لاكي و رنگآميزي شده چين و پارچههاي هنري و نگارين و رنگين هند رو قاليهاي نفيس ايران در آسيا و اروپا آوازه و شهرت بسيار داشت.
آهنگساز بزرگ، «بتهوون» (1827- 1770) كه در «بن» متولد شد و قسمت بزرگي از عمر خود را در «وين» گذرانيد، همواره از سرودها و ترانههاي محلّي الهام ميگرفت، رخدادهاي مهمي كه در فرانسه قرن هجدهم گذشت، مايه اصلي كانتات (يعني آواز با دسته كر) او به نام انسان آزاد بود.
«شوپن» فرزند خلق لهستان كه در نيمه نخست قرن نوزدهم ميزيست، تحت تأثير ملوديهاي «5» رقص و آواز دهقانان لهستاني قرار گرفت، اپراهاي فناناپذير، سنفونيها و رومانسهاي آهنگساز روسي «گلينكا» (1857- 1804) ريشه در هنر مردم دارد ... ادبيّات
______________________________
(1).Popov
(2).Roentgen
(3).M .Curie
(4). الكساندر اريانوف، ايليا گالكين و ديگران، تاريخ عصر جديد، ترجمه محمد تقي فرامرزي، از ص 329 به بعد به اختصار.
(5). ملودي يعني متن آهنگ.
ص: 320
روسي كه آثاري با قدرت هنري شگرف آفريده به نوبه خود نمايشگر آرزوها و تمايلات مردم بوده است. اين ادبيات ترجمان فكر شورش و مبارزه مردم كشور روسيه در راه برانداختن سلطنت و سرمايهداريست؛ در اين ادبيّات، تصويرهاي نمونهيي، از زندگي خلق فراوان يافت ميشود.» «1»
در زمينههاي علمي كشفيات «مندليف» شيميدان روسي و نظريه تكامل تاريخي دنياي آلي داروينيسم در پايان قرن نوزدهم، موجب كشف قانون تكامل گياهان و حيوانات به وسيله «داروين» گرديد و نظريه علمي پاولف راجع به فعاليت عصبي جانوران و انسان، فعل و انفعالات پوسته مغز را نشان داد، پژوهشهاي علمي در فيزيك، نجوم و فضاي كيهاني و در زيستشناسي و شيمي، جهانگردي علمي را به مرحلهيي عالي ارتقا داد، در اين دوره با رشد روزافزون سرمايهداري، بورژوازي مجبور شد تا اندازهاي بر دامنه آموزش و پرورش مردم بيفزايد تا با رشد فكري و فرهنگي تودهها، مانعي در راه پيشرفتهاي فني پيش نيايد، ولي گسترش آموزش و پرورش در جهان سرمايهداري محدود بود و همه كودكان، نوجوانان و جوانان مستعد و دانشدوست امكان و قدرت اقتصادي براي ادامه تحصيلات و ورود به دانشگاه را نداشته و ندارند.
تبليغات انحرافي: در همين دوران در بعضي از مطبوعات و روزنامهها و كتابهاي درسي جهان سرمايهداري، نظريّات و افكار انحرافي و زيانبخش تبليغ ميشد، از جمله در آلمان به كودكان و نوجوانان آرمانهاي غلطي چون برتري نژاد آلمان بر ديگر ملل عالم، با بوق و كرنا تبليغ ميشد و روزنامهها و كتابهاي درسي كه بايد بشريّت را به برادري و برابري فراخواند و نداي صلح و آزادي را سردهد، سخن از جنگ و تفوق ملّي و نژادي و برتري سفيدپوستان بر سياهپوستان و زردپوستان به ميان ميآوردند و بذر جنگ و اختلاف را در مزرع دل بيآلايش نوجوانان ميكاشتند؛ «نيچه» فيلسوف مرتجع و ايدهآليست آلمان كه دشمن دموكراسي و سوسياليسم بود، در جامعه آرماني خود، ابرمردان را، لايق رهبري، و جنگ، و سلطهجويي را، هدف زندگي ميشمرد، همفكران نيچه، بعدها به ظهور و پيدايش آلمان هيتلري كمك كردند.
در نتيجه اين افكار و نفوذ فلسفههاي ايدهآليستي و نفي عقايد مربوط به دموكراسي و پيروي از كيش قدرتپرستي و «شوونيسم» و نژادپرستي، فرهنگ بورژوازي به بحراني عميق گرفتار شد و اين بحران به عالم ادبيات، هنرها و رسانههاي تبليغي و جرايد و مطبوعات سرايت كرد. هنرمندان منحط، گرايشي ضد رئاليستي داشتند و دشمن عقايد
______________________________
(1). تاريخ عصر جديد، نوشته آ. آفيموف، ايليا گاليكن و ديگران، ترجمه فريدون شايان، ص 235.
ص: 321
مترقي بودند، نمايندگان «انحطاط»، اين عقايد را به شكلها و تركيبهاي گوناگون بيان ميكردند، سمبوليستهاي منحط، واقعيّت را نفي، و اعلام ميكردند، كه هدف هنر تجسّم زندگي پس از مرگ است و غالبا مضمون را فداي شكل ميكردند، قواعد دستوري زبان را ناديده ميگرفتند، گرايشهاي فوتوريسم، كوبيسم و مانند اينها كه مجموعه درهمبرهمي از خط و رنگهاست، براي نماياندن شكلها و انديشههاي هنري به كار ميگرفتند ...
نوميدي، بياعتقادي به قدرت و توانايي انسان و تحقير مردم از ويژگيهاي هنرمندان منحط بود، برخلاف رئاليستهاي سده نوزدهم كه هدفي روشن و ايماني محكم به انسان داشتند، بسياري از گرايشها كه در ادبيّات و هنرهاي پايان سده نوزدهم و آغاز سده بيستم پديد آمد، نشان دهنده تكامل و بسط هنرها نبود، بلكه حكايت از نوسانات، جستجوها، كنكاشهاي زندگي معنوي جامعه، در آن زمان مينمود.
اما همه نمايندگان هنر منحط، نتوانستند از رنجها و فقر مادي و معنوي مردم بركنار بمانند و از همينجاست كه گاهگاهي در آثار برخي از آنها نيز بازتاب اين رنجها و تنگدستيها ديده ميشود.
جرايد و مطبوعات در جريان بحران عمومي سرمايهداري بيطرف نبودند: در جريان جنگ اول جهاني و ظهور انقلاب اكتبر و نيز در جريان تقويت و رشد فاشيسم و نازيسم در آلمان و ايتاليا و ژاپن براي مبارزه با كمونيسم، و حمله بر اتّحاد جماهير شوروي، مطبوعات شرق و غرب و رسانههاي گروهي دنياي سرمايهداري مخصوصا راديوها، نقش اساسي و مهمي در راه تبليغ آراء و نظريات سياسي خود بهكار ميبردند.» «1»
اگر فاشيستها، از تفوق نژادي و پيروزي قطعي خود، و زوال دموكراسي و سوسياليسم سخن ميگفتند و مردم آلمان و ايتاليا و ژاپن را با تعليمات غلط و ارتجاعي خود براي تسخير جهان آماده ميكردند، در مقابل معتقدان به آزادي و هواخواهان دموكراسي و سوسياليسم، از راه جرايد و مطبوعات و به ياري كتب و رسانههاي گروهي، مخصوصا با استفاده از مطبوعات و راديو، بطلان آراء و نظريات ارتجاعي فاشيستها را به جهانيان اعلام ميكردند.
توسعه و رشد وسايل خبري
«در زمينه رسانيدن اخبار و اطلاعات، ترقيّات فني، نتايج سياسي بسيار مهمي به بار آورد. اختراع فن چاپ يكي از عوامل اساسي احياي علوم و هنرها در دوران «رنسانس» و
______________________________
(1). نقل و تلخيص از كتاب الكساندر اريانوف و ديگران تاريخ عصر جديد، ترجمه فرامرزي، از ص 334 به بعد (با اضافه كردن پارهيي مطالب از منابع ديگر.)
ص: 322
«اصلاحات مذهبي» «1» و موج «آزادمنشي» «2» بود كه سرانجام به انقلاب فرانسه منجر شد.
پيدايش مطبوعات در سده گذشته، سهم فراواني در توسعه دموكراسي داشت. براي نشان دادن اهميت سياسي مطبوعات، همين بس كه بر آن ركن چهارم آزادي و مشروطيّت نام نهادند. امروزه وسايل شنيدني يعني (راديو) و وسايل ديدني (تلويزيون) و (هفتهنامههاي مصوّر) به همان اندازه مؤثرند كه مطبوعات و روزنامهها، آنها نيز جزء ركن چهارمند.
عادت بر آن جاري شده است كه اين طرق نشر اخبار و افكار را كه حاصل شيوههاي فني جديد است به نام «وسايل خبري تودهگير» «3» بنامند. اينها سلاح سياسي بسيار مهمي را تشكيل ميدهند.
در حكومتهاي استبدادي، معمولا وسايل خبري تودهگير، در انحصار دولت است؛ اين وسايل، تبليغات دولت را پخش ميكنند، تبليغاتي كه با همكاري پليس پايه اساسي قدرتاند. هدف اين تبليغات گرفتن بيعت يكپارچه شهروندان براي حكومت است. هدف تبليغات، مبارزه براي طبقات و دستههاي اجتماعي تشكيل دهنده ملّت نيست، بلكه فقط به صورت ظاهر از وحدت ملّت دم ميزند. تبليغات، سلاحي براي پيكار سياسي نيست يا دست كم ادعاي دولت اين است (در واقع دولت معمولا در دست طبقه يا دستهيي اجتماعي است و از تبليغات براي درهم كوبيدن نفوذ ديگر دستهها و طبقات، سود ميجويد.) تبليغات وسيلهيي براي همگونگي يا شبه همگونگي اجتماعي است.
برعكس در حكومتهاي دموكراتيك، وسايل خبري در انحصار دولت درنيامدهاند:
حداقل، قسمتي از آن به شكل مؤسسات خصوصي سرمايهداري سازمان يافتهاند، يعني هزينههاي خود را از راه درآمدهاي خويش تأمين ميكنند. تعدد وسايل خبري نيز همچون تعدد احزاب سياسي يكي از عناصر چندگانگي رژيم است. به هر تقدير، تعدّد احزاب سياسي اگر همراه تعدّد وسايل خبري نباشد، امري تخيّلي و صوري است. با اين وصف تعداد كشورهاي دموكراتيكي كه در آنها همچون ايالات متحده آمريكا، دولت بر هيچ وسيله خبري نظارت نكند، كم است. تقريبا در همهجا تلويزيون و يا حداقل بخشي از آن، به صورت خدمتي دولتي سازمان يافته است ... اين امر در خصوص راديو كمتر و در باب سينما به ندرت صدق ميكند، تنها مطبوعات خواندني بهطور كامل از يد قدرت دولت خارج است، هرچند كه در اينجا هم دولت از وسايل اعمال فشار برخوردار است.
______________________________
(1).Reforme
(2).Liberalism
(3).Moyens d'information de masse .
ص: 323
درجه بستگي وسايل خبري به دولت، متناسب با تاريخ پيدايش آنهاست: قديميترين اين وسايل (مطبوعات خواندني) و از جديدترين آنها (راديو و سپس تلويزيون) مستقلترند، اين امر نگرانكننده است، زيرا كه بدينسان هم گرايش قدرت به سوي تحديد آزاديهاي شهروندان نشان داده ميشود و هم جديدترين وسايل، كمكم مؤثرترين وسايل ميگردد. اهميّت تلويزيون در مبارزههاي انتخاباتي، چه در كشورهاي كم توسعه كه سواد تعميم چنداني ندارند و چه در كشورهاي بسيار پيشرفته كه در هر خانهيي گيرندهيي هست، اساسي است.
مزيّت اساسي مطبوعات خصوصي، تضمين تنوع عقايد و نظريات است: كسي كه ميخواهد ادله طرفين را بشناسد، ميتواند و كافي است كه چندين روزنامه بخرد يا راديو و تلويزيون خصوصي را بگيرد. هر بامداد شهروند فرانسوي ميتواند از روزنامه دستچپي اومانيتهL'Humantite گرفته تا روزنامههاي دست راستي اورورAurore و پاريزين ليبرهParisien Libere دلايل اين و آن را بشناسد و از خلال آنها عقيده خاص خود را بيابد. هركدام از اين روزنامهها درست مانند روزنامههاي حكومتهاي استبدادي و به شيوههاي مشابه ميكوشند تا نظر خود را تحميل كنند. ولي نفس همزيستي آنها نميگذارد كه به اين هدف برسند. تعدد و چندگونگي وادارشان ميكند كه براي دروغپردازي، حدي قايل شوند. هنگامي كه هيچ صدايي به مخالفتگويي برنميخيزد و هنگامي كه حقيقت را نميتوان بازشناخت، دروغگويي آسان است. ولي هنگامي دروغگويي بسيار مشكلتر است كه صداهاي ديگري به گوش برسند و همچنان ديگر را اصلاح كنند. در يك نظام خبري كه بر پايه آزادي فعاليت اقتصادي و رقابت بنا شده باشد، مخفي كردن حقيقت بسيار دشوار است؛ با اين حال، در اهميت تنوع ناشي از چنين نظامي نبايد راه غلو پيمود. نه در اتّحاد شوروي سابق توانستيم روزنامهيي بيابيم كه از سرمايهداري دفاع كند و نه در ايالات متّحده آمريكا روزنامهيي وجود دارد كه هوادار كمونيسم باشد.
آزادي فعاليت اقتصادي، آزادي نيست، نخست براي اينكه بر پول مبتني است.
همهكس حق دارد روزنامهيي داير كند، ولي در عمل بايستي حدود سه ميليون فرانك فرانسه در اختيار داشت كه بتوان روزنامه يوميهيي در پاريس به راه انداخت. در روزنامههاي موجود ميتوان همهچيز را به دلخواه نوشت، به شرط آنكه اعضاي شوراي اداري)Conseil d'Administration( و صاحبان روزنامه هيچ اشكالي نتراشند. وسايل خبري در قبال دولت آزادند، ولي در قبال پول آزاد نيستند؛ قدرت خبردهي در دست
ص: 324
قدرت اقتصادي است. بيشك احزاب تودهيي بزرگ و اتحاديههاي كارگري نيرومند ميتوانند سرمايههاي لازم را براي پايهگذاري يك روزنامه و حتي تأسيس يك فرستنده راديو گردآورند. تجربه نشان ميدهد كه اين سازمانها بزرگترين مشكل را براي تأمين ادامه حيات چنين مؤسساتي دارند.
وسايل خبري تودهگير يا مجانا در ميان مردم توزيع ميشوند (راديو، تلويزيون) يا كمتر از قيمت واقعي به فروش ميرسند (روزنامهها). هر شماره روزنامه يوميّه، دست كم دو برابر بيشتر از قيمت فروش، تمام ميشود. گاهي اختلاف قيمت از اين هم بيشتر است و توسط درآمدهاي آگهيهاي تبليغاتي جبران ميشود. آگهيهاي تبليغاتي هزينه برنامههاي راديوها و تلويزيونهاي خصوصي را هم تأمين ميكنند.» «1»
اربابان اطلاعات جديد، آگهيدهندگان، عملا بنگاههاي تبليغاتي هستند. البته اين مؤسسات سرمايهدار كه مشتريانشان هم خود، مؤسساتي سرمايهدارند به ترغيب نظريات مخالف با سرمايهداري، علاقه كمتري دارند و بيشتر برآنند كه اعلانهاي تبليغاتي را به سوي محافظهكاري سوق دهند. ولي اين پديده در مقايسه با اين واقعيت اساسي كه وسايل خبري بيش از هرچيز تكيهگاه تبليغاتي ميشود، اهميت نسبتا اندكي دارند.
برنامههاي راديويي، نمايشهاي تلويزيوني، سرمقالهها، مقالات و اخبار روزنامهها، همه اينها بيش از هرچيز به كار جلب حداكثر مشتري براي تبليغات ميخورد كه خود پايه خبردهي و اطلاعات سرمايهداري را تشكيل ميدهند.
نقش تبليغات در پولسازي: اين است هدف مؤسسات خبري و همه مؤسسات خبري ديگر. براي پولسازي بايد حداكثر آگاهيها را به دست آورد. براي به دست آوردن حداكثر آگهيها بايد حداكثر خواننده، شنونده يا بيننده را جلب كرد. پس «نمك» قلمي كه به «خبر» تبليغاتي زده ميشوند، بايد طبق ذوق حداكثر افراد تهيه شده باشد، اين امر يك سلسله نتايج را موجب ميشود: هر روز بايد بيشترين افراد ممكن را به جلو راديوها و تلويزيونها يا بساط روزنامهفروشيها جلب كرد. خبر يك حادثه هيجانانگيز، ميزان فروش روزنامهها، تعداد شنوندگان و بينندگان را به سرعت بالا ميبرد و منافع را افزايش ميدهد، پس مسئله اين است كه هر روز خبر حادثه هيجانانگيزي را پيدا كرد؛ بدينسان اخباري كه اهميّت واقعي ندارند، اگر فقط جنبه شگفتانگيزي داشته باشند بزرگ ميشوند. اگر لازم افتد قضاياي بياهميّت را بزرگ ميكنند، تا شايسته عنوانهاي درشت
______________________________
(1). دو ورژه اصول علم سياست، ترجمه دكتر ابو الفضل قاضي، ص 186 به بعد.
ص: 325
صفحات اول گردد كه بر فروش ميافزايد. اين قانون جامعهشناسي در وهله اول بدان منجر ميشود كه در اهميت جنايات ناشي از عشق و هوس، ماجراهاي عشقي معروف و جنجالهاي گوناگون، راه اغراق پيش گيرند. در سياست اين قانون، موجب ميشود كه در اهميت هر مسئله غلو كنند تا جالبتر شود. كينه يا شوق مردم را مصنوعا برميانگيزند تا تيراژ بالا رود.
شخصي شدن قدرت: كه چند سالي است از آن فراوان سخن ميرود، تا حدودي نتيجه اين فرايند است. توده مردم به افكار مجرد و به مسلكها كه به درد عنوانهاي درشت و تصويرها نميخورند، توجه اندكي دارد، ولي اگر اين افكار در كسي تجسم يابد و به آن كس هم قيافه قهرمان داده شود، همهچيز تغيير مييابد. تئاتر و سينما سودآوري تبليغاتي «ستارهها» را كه آفريده وسايل خبري جديد هستند، نشان دادهاند. اين نظام، در زمينه سياست هم سودآور است: بدينسان مطبوعات، هفتگيهاي مصوّر، راديو و تلويزيون به آفريدن قهرمانان سياسي كمر ميبندند. از سوي ديگر قاعده اساسي براي جلب نظر هرچه بيشتر عموم، اين است كه با هيچ كس برخوردي به وجود نيايد. پس مطبوعات، راديو و تلويزيون در پي آنند كه تا سرحدّ امكان از مسائل مورد اختلاف مهم و خطرناك حذر كنند. موضعگيري در اينگونه مسائل ممكن است بعضي از مشتريان را ناراحت كرده و فراري دهد: مسلما اگر لازم باشد كه از اين مسائل سخني به ميان آيد، چون در قلب اخبار روز جا دارند، اين كار با حداكثر احتياط انجام ميشود و ميكوشند تا همه را راضي كنند، يعني به كنه مسئله وارد نميشوند، خود را به راه ديگر ميزنند و توجه مردم را منحرف ميكنند. بدينسان با شهروندان چنان رفتار ميشود كه گويي كودكاني عقب ماندهاند و شايستگي مقابله با مشكلات را ندارند. بدينطريق، بهجاي اينكه آنان را آماده كنند تا به مسئوليت خويش آگاه باشند، برعكس آنان را از مسئوليت خود دور ميسازند.
نظام خبري سرمايهداري در پي خواب كردن شهروندان در زمان عادي است، يعني آنگاه كه بايد بيدارشان داشت و هنگامي كه شوريده و آشفتهاند و بايد آرامشان كرد، ايشان را تحريك ميكند. جنون ضد كمونيستي در ايالات متّحده آمريكا در 1953 در زمان «مك كارتيسم» «1» هيجان جنگطلبانه پائيز 1961 و هجوم به ساختن پناهگاههاي اتمي خصوصي، مثالي چند درميان هزاران مثال ديگر از اين رويّه دوم است. نظام خبري
______________________________
(1).Mac Carthism
ص: 326
سرمايهداري نقشي بازي ميكند كه درست مخالف نقشي است كه يك نظام خبري مطابق منافع عمومي بايستي داشته باشد.
از سوي ديگر، دفاع از ارزشهاي متعارف از نظامهاي مستقر و از سازمانهاي موجود چون كسي را ناراحت نميكند، از رويه انتقادي و اصلاحطلبانه سودآورتر است؛ مردم طبيعتا محافظهكارند و طبيعتا از نوآوريها ميترسند. اگر هم بايستي غالبا درباره ترقي بحث شود، براي اين است كه مد روز است، غرض نوعي ترقي دوردست و تجريدي است كه به اندازه كافي مبهم است تا آنهايي را كه با اين ترقي موقعيّت مكتسب خود را در تهديد ميبينند نهراسند. ميپذيرند كه همهچيز تحول مييابد، بيآنكه روشن كنند كه چهچيز بايد تحول يابد. اگر حمله به سوء استفادهها و اجحافهاي موجود، خواننده متوسط را ناراحت كند، يا با منافع اعلاندهندگان در تناقض افتد، هرگز بدان حمله نميشود؛ در پي خواننده متوسط بودن، به محافظهكاري ميانجامد.
بالاخره در حالي كه شيوههاي فني خبردهي، نشر عناصر يك فرهنگ واقعي در ميان مردم را ممكن ميسازد، نظام خبري سرمايهداري به چيزي ميانجامد كه ميتوان بر آن «تحميق» مردم نام نهاد. نظام خبري سرمايهداري بر آن است كه افراد را در جهاني كودكانه با سطح فكري بسيار پايين زنداني كند. ميتوان شيوههاي ديگري براي «تحميق» مردم برشمرد: سينما و ورزش، مثالهاي زيادي را در اين خصوص ارائه ميدهند: به كمك اين وسايل، مردم را در محيطي غير واقعي، مصنوعي، اعجابانگيز و پوچ غوطهور ميسازند و بدينسان ايشان را از مسائل حقيقي منحرف ميكنند. آنانكه قرباني وسايل خبري سرمايهداري ميشوند براي انجام تكاليف شهروندي خويش آمادگي اندكي دارند.
كمونيستها ميگويند كه اين شيوهها آگاهانه طرح شدهاند و سرمايهداران بهطور ارادي از مطبوعات عشقي، داستانها، ماجراهاي ورزشي و سينما استفاده ميكنند، تا استثماري را كه بر تودههاي مردم تحمل ميكنند، از يادشان ببرند و اراده طغيان آنان را فرونشانند. بهطور عيني نظامهاي خبري رژيمهاي آزادمنش به اين نتيجه منتج ميشود، ظاهرا اين روش از مكانيزم مشتريجويي سرمايهداران سرچشمه ميگيرد.
تعدد وسايل خبري كه تنها توجيه واقعي نظام است، خود به خود رو به انهدام است، از يكسو تحول فنّي موجب استفاده از وسايل بيش از پيش پيچيده و در نتيجه بيش از پيش گرانقيمت كه فقط در دسترس مؤسّسات غولپيكر است ميشود؛ از سوي ديگر تبليغات، به آن وسايل خبري روي ميآورد كه توده عظيمي از مصرفكنندگان را جلب كند: توزيع آگهيها در ميان تعداد فراواني از روزنامههاي كم تيراژ يا برنامههاي كم اهميّت
ص: 327
راديو و تلويزيون، سودآور نيست؛ نتيجه گرايش به سوي تمركز نظام خبري است.
روزنامههاي كوچك قرون نوزدهم و بيستم كه مظهر استقلال و تنوع حقيقي بودهاند، ديگر نميتوانند به حيات خود ادامه دهند، تعداد روزنامهها روز به روز كمتر و ابعاد آن روز به روز بزرگتر ميشود. مطبوعات در دست تني چند متمركز ميشوند.
در سالهاي اخير چنين پديدهيي وسعت و دامنه مخصوصي در بريتانياي كبير گرفت و بهطور خاصي افكار عمومي را تكان داد، ولي اين پديدهيي عام است. مثلا در كشور فرانسه مطبوعات محلي تقريبا در همهجا در انحصار يك يا دو روزنامه درآمده است. در مورد راديو و تلويزيون هم به سبب تعداد محدود امواجي كه در اختيار هر كشور است، تمركز، امري لازم است؛ بدينسان تنوّع و تعدد به تدريج، به سود چند انحصارگر بزرگ كه قدرت عظيمي با ماهيت غير دموكراتيك، در دولت دارند از بين ميرود. تصويري كه در بالا رسم كرديم تا حدي سياه است. اين تصوير، گرايشهاي طبيعي نظام خبري را در يك نظام مبتني بر آزادي فعاليت اقتصادي توصيف ميكند. گرايشهاي مذكور به وسيله عناصر گوناگوني كه ممكن است تقويتشان كرد متوقف يا متعادل ميگردند. اولين درمان عبارت است از اينكه در يك كشور، نظام خبري سرمايهداري و نظام خبري سوسياليستي با يكديگر همزيستي داشته باشند و هريك آن ديگري را تصحيح كنند. عملا در ميان بسياري از ملل غربي، مطبوعات از روي الگوي سرمايهداري سازمان يافته، ولي راديو و تلويزيون در دست دولت يا يك بنگاه دولتي است. بدين ترتيب راديو و تلويزيون، آزاد از قيود تبليغات و نفعپرستي ميتوانند دست به فعاليتهاي تربيتي زنند و اثرات «تحميق» نظام خبري سرمايهداري را جبران كنند. چندگونگي حاصل از وجود مطبوعاتي آزاد در كنار راديو و تلويزيون به اين دو اجازه نميدهند كه در سراشيب تبليغات اقتدارطلب سقوط كنند.
حتي در راديو و تلويزيون دولتي هم ميتوان روشهاي ابتكاري چندگونگي را كه ميگذارد تا شهروندان استدلالات مختلف موجود را بشناسند وارد كرد. چندگونگي سرمايهداري تا حد زيادي امري تخيلي است: كمند كساني كه چند روزنامه ميخرند، تقريبا همه يك روزنامه ميخوانند و بنابراين، ديدي ناقص از مسائل دارند. برعكس مباحثات روزنامهنگاران يا شخصيتهاي مختلف العقيده در راديو و تلويزيون، به تنوّع اصيلي كه با روح دموكراسي موافق است تحقق ميبخشد. به همين ترتيب است، اعطاي اجازه استفاده از راديو و تلويزيون براي مدت مساوي در هنگام انتخابات.
اين همزيستي دو نظام، معمولا نتايج نيكويي دارد: در پارهيي از كشورها مثلا در
ص: 328
بريتانياي كبير و كانادا، راديو و تلويزيون بدينسان فعاليت شايان توجهي در زمينه تربيت شهروندان انجام ميدهند كه نهادهاي دموكراتيك را تقويت بسيار ميكنند. لكن سوء استفاده هم ممكن است.
حكومتها ممكن است همچون حكومتهاي مقتدر به استفاده از راديو و تلويزيون براي انجام تبليغات خود گرايش داشته باشند، تحول راديو تلويزيون فرانسه از چند سال پيش به اين طرف مثال خوبي در اين زمينه است؛ اگرچه هنوز سطح عمومي آن از سطح راديو تلويزيون خصوصي (از نوع آمريكايي) برتر است اما در زمينه سياسي و اجتماعي همهگونه انتقادي از آن جايز است.
در كشورهاي سرمايهداري، استثنائا پارهاي نهادهاي ابتكاري يافت ميشود كه ميكوشند اطلاعاتي واقعا مستقل بهوجود آورند كه هم از دولت و هم از رقيب سرمايهداري، رها باشند. برخي از اين نهادها، آزادي شخصي روزنامهنگاران را تضمين ميكنند: مانند «شرط وجدان» «1» كه اجازه ميدهند روزنامهنگار از نوشتن چيزي كه بدان معتقد نيست سر باز زند و حتي روزنامه را با دريافت غرامت قابل توجهي ترك كند. در عمل هميشه تمسك به اين اصل آسان نيست و شرط پيشرفت در اين شغل، عدم استناد به آن است. برخي از روزنامهنگاران موفق ميشوند كه براي خود شهرتي دست و پا كنند كه مورد درخواست مردم است: وضع آنها به گونهيي محكم است كه ميتوانند آنچه را كه ميخواهند يا تقريبا ميخواهند، بگويند: وضع «والتر ليپمن» در ايالات متّحده از اينگونه است. كساني ديگر نيز هستند، بيآنكه اين پديده در ديگر كشورها رايج باشد. بسيار مهمتر از اين، وضع پارهيي از روزنامههاي مستقل تايمز، لوموند و نيويورك تايمز است.
سرچشمههاي اين استقلال متفاوتند: گاهي اين استقلال به سبب شهرت خانوادگي گردانندگان روزنامه است (مورد روزنامه تايمز). استقلال روزنامه لوموند نتيجه اساسنامه 1944 اين روزنامه است. كليه روزنامههايي كه هنگام اشغال فرانسه، توسط آلمان منتشر ميشدند، مصادره گرديدند و مؤسسات آنها به گروههاي روزنامهنگاران آزاد واگذار شد.
روزنامههاي جديد يكي پس از ديگري به زير يوغ وام و بهره آن افتادند به جز لوموند، زيرا اين روزنامه هرگز در بودجهاش كسري نداشت و برعكس سود منظم اين مؤسسه امكان داد كه خسارات مالكان قديم را نيز جبران كند. پس، آزادي گروه نويسندگان اين روزنامه كه در سال 1944 به وجود آمد و بعد از آن نيز افزايش يافت، در برابر خود مانع
______________________________
(1).Clause de Conscience
ص: 329
و رادعي نديد: سنتي آفريده شد و روحيهيي نضج گرفت و در اين راه شخصيت يك مدير محكم و مورد احترام نيز مددكار بود.
ظاهرا اكنون استقلال روزنامههايي چون تايمز و لوموند خوب قوام يافته است؛ زيرا نوع خوانندگان، اين روزنامهها را از نظر تبليغاتي در وضع ويژهيي قرار ميدهد. براي روزنامههاي ديگر تيراژ بسيار زيادي لازم است تا مؤسسه، سودآور باشد: از اينجا تمركز بيش از پيش شديدي سرچشمه ميگيرد. برعكس اين «روزنامههاي خواص» ميتوانند در قياس با تيراژ معمولي خود، به سبب نوع مشتريان خود نرخ آگهي خود را تحميل كنند: چيزي كه به حساب ميآيد اين است كه همه سرشناسان ملت، در انگلستان تايمز و در فرانسه لوموند ميخوانند. بعضي از آگهيها ميبايست حتما اين دسته از افراد را تحت تأثير قرار دهد: پس نميتوانند از روزنامههاي خواص چشم بپوشند. اما استقلال اين روزنامهها به روزنامههاي عوام تعميم نمييابد، پس آزادي مطبوعات محدود به چند روزنامه است؟ ميتوان چنين انديشيد كه بالا رفتن عمومي سطح فرهنگ در كشورهاي پيشرفته، كمكم اختلاف ميان نظام خبري خواص را از ميان برميدارد و اين نظام اخير هم به تدريج با الگوي نظام اول تنظيم خواهد يافت.
ميتوان اين تحول را از طريق ايجاد مراكز ديگر مقاومت سرعت بخشيد. احداث راديو يا تلويزيون به شكل بنگاه دولتي خودمختار در برابر دولت كه به وسيله يك شوراي اداري متشكل از نمايندگان روزنامهنويسان، نمايندگان روزنامهخوانان و شخصيتهاي مستقل رهبري ميشوند، ظاهرا در اين باب بسيار مؤثر است. بيبيسي «1» (B .B .C( در سرزمين انگليس از روي اين الگو به وجود آمده است كه هم استقلال آن و هم سطح فرهنگي آن تحسينآميز است. «2»
مدتهاست كه از قبول اساسنامه مشابهي براي راديو و تلويزيون فرانسه سخن ميرود؛ به اين منظور چند طرح دقيق تهيه شده است، ولي تاكنون نه حكومتها به اجراي آن تن دردادهاند و نه نمايندگان مجلس. برخي از خود ميپرسند كه آيا اين تنها راه براي ايجاد يك نظام خبري واقعا آزاد حتي در قلمرو مطبوعات نيست؟ شايد روزي اساسنامه 1944 فرانسه چون پيشاهنگ اين جريان به شمار آيد.» «2»
______________________________
(1).British Broadcasting Corporation
(2). اصول علم سياست، پيشين ص 197.
ص: 330